به گزارش غیرمنتظره،تصور کنیم سهراب در دهۀ ۹۰ خورشیدی میخواست به همان جاهایی برود که رفته بود و تنها از محل فروش تابلوهای نقاشی و البته به عنوان نقاشی که هنوز مشهور نشده است. میتوانست؟
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «در هفتۀ اول فروردین و در تعطیلات نوروز و همزمان با شیوع ویروس کرونا و توقف فعالیتهای فرهنگی و هنری، شهر کتاب مرکزی، فراخوانی را در بزرگداشت سعدی و سهراب سپهری دو شاعر برجستۀ کلاسیک و معاصر منتشر کرد.
در این فراخوان آمده بود: «اول اردیبهشت روز سعدی، چهلمین سالگرد درگذشت سهراب سپهری شاعر نوپرداز نیز هست» و به همین خاطر دعوت شده بود «بر اساس شباهتهای آثار دو شاعر» علاقهمندان بنویسند یا سخن بگویند.
مهمترین وجوه تشابه میان سعدی و سهراب این گونه برشمرده شده بود: «عرفان، تأمل و آرامش»، «سیر و سفر»، «زبان سهل و ممتنع»، «موضوعات اجتماعی و اخلاق»، «طبیعت و نمودهای طبیعتگرایی»، «سیاست» و « جدال با مدعیان».
این فرصت البته ۲۵ فروردین تمام شده و امیدواریم آثار درخوری ارایه شده باشد؛ هر چند همین که به این بهانه دربارۀ سعدی و سپهری گفته و نوشته و حتی تنها اندیشیده شده باشد، نیکوست. با این حال نباید فراموش کرد که سعدی در دل سنت تعریف میشود و سپهری با دنیای مدرن نسبت دارد.
جنس عرفان سعدی هم با عرفان مورد علاقۀ سهراب تفاوت دارد. در نسبت با قدرت نیز سعدی، حاکمان را نصیحت میکند و سهراب سیاستگریز است: «من قطاری دیدم که سیاست میبُرد و چه خالی میرفت.»
زبان سهراب را نیز نمیتوان مانند سعدی دانست ولو هر دو پارسی سُروده باشند و اگرچه سهراب غالباً از الفاظ پیچیده بهره نبرده باشد.
با این همه و در نگاه اول، مهمترین وجه اشتراک سعدی شیرازی که در قرن هفتم هجری قمری میزیسته با سهراب سپهری که ۷۰۰ سال بعد، علاقه هر دو به سفر است و تجربۀ زیستهشان در همین ترک یار و دیار کردن.
از این رو میتوان، بارزترین حلقۀ مشترک سهراب و سعدی را همانا سفر دانست؛ هر چند که برخی معتقدند سعدی به همۀ سفرها که دربارۀ آنها گفته و نوشته نرفته و با توجه به بُعد جغرافیایی و زمانی که برای انجام آن لازم بوده، امکانپذیر نبوده که به همۀ این سفرها رفته باشد و برای تأثیرگذاری بیشتر از این فن بهره برده است اما دربارۀ هیچیک از سفرهای سهراب، کمترین تردیدی وجود ندارد و به افغانستان و پاکستان و هند و ژاپن رفته و در این آخری، بیشتر توقف کرده و حکاکی روی چوب آموخته است.
چند سال قبل که روزنامهای گزارشی بسیار خواندنی دربارۀ سهراب سپهری و زندگی او منتشر کرد و سراغ اعضای خانوادۀ شاعر رفت و به خاطر بازنشر در فضای اینترنت، امکان انعکاس نظر مخاطبان هم فراهم بود، دیدم بیشترین تعجب در این باره است که سهراب سپهری که شاعر و نقاش بوده و اوایل تنها از محل کارمندی و بعد تابلوهای نقاشی درآمد داشته چگونه توانسته به شرق و غرب عالم سفر کند.
پیداست که مخاطبان با نگاه امروزین به موضوع نگریستهاند و شاید ندانند که با بورس تحصیلی به پاریس رفته بود نه آن که برای گشت و گذار به فرانسه رفته باشد تا در هتلهای گرانقیمت زندگی کند که روشن است چنین پولی نداشته است.
او مرداد ۱۳۳۶ و در ۲۹ سالگی و بهصورت زمینی به اروپا رفت و لندن و پاریس را دید و در مدرسۀ هنرهای زیبای پاریس در رشتۀ لیتوگرافی ثبت نام کرد اما بورس تحصیلی او در میانه قطع شد و چارهای نداشت جز آن که مدتی مخارج خود را با کارهای متفرقه از جمله پاککردن شیشه ساختمانهای بلند و آویزان شدن از ساختمان ۲۰ طبقه تأمین کند. در برخی سفرها هم مهمان برگزارکنندگان نمایشگاههایی بود که آثار او را به نمایش گذاشته بود و البته چون زن و فرزند نداشت دغدغۀ تأمین خانواده در تهران را هم نداشت و هزینههای خودش را تأمین میکرد کافی بود.
نگاهی به زندگی ۵۲ سالۀ سهراب سپهری اما نشان میدهد شرایط برای سفرهای فراوان او فراهم بوده و به جاهایی رفته و زندگی کرده که برای شاعر و نقاش جوان امروزی چهبسا امکانپذیر به نظر نرسد. از دریافت ویزا تا تأمین هزینهها و مسایل جوراجور دیگر.
حتی وقتی چنگال سرطان به جان او چنگ میاندازد نیز شال و کلاه میکند و به لندن میرود تا درمان شود ولی چنان کار از کار گذشته بود که ترجیح میدهد بازگردد و در ایران بمیرد.
هر بار که زندگی سهراب را میخوانم و مرور میکنم مهمترین وجه شگفتآور و حسرتزای زندگی او این است که بهراحتی جابهجا میشده است و یادمان باشد تابلوهای او در زمانۀ ما میلیاردی قیمت میخورند و در آن روزگار نهایتاً به هفت هزار تومان میفروخت که دو یا سه برابر حقوق متوسط بود.
به بهانۀ سهراب که هم روزگار ما بود و نه سعدی که بسیار دورتر میزیست میخواهم این را بنویسم که یکی از مهمترین حسرتها دشوار شدن سفرهای خارجی است که عملا در انحصار طبقات خاصی درآمده است و سهم بقیه زیاد نیست و چهبسا سال تا سال نتوانند شهرهایی چون لندن، توکیو، پکن، دهلی، سئول و مانند آن را ببینند و ویزا گرفتن خود داستانی شده و چه کار دارد به روزگار سهراب که زمینی به اروپا میرفت.
دوستی که به سفر توصیه میکرد، میگفت در پایان عمر آن روزهایی که به روال عادی زندگی نکردهایم و شهری دیگر و مردمانی دیگر را دیدهایم متفاوتترین و شیرینترین خاطرات ما به حساب میآیند و اگر دوباره فرصت زیستن پیدا کنیم میخواهیم آن تجربه ها را تکرار کنیم. همان دوست البته چندی پیش میگفت کاش آن ۱۰ هزار دلار را در دو سفر پارسال هزینه نکرده بودم تا امسال با توجه به افزایش قیمت روی ودیعۀ خانه میگذاشتم و جای بزرگتری را رهن میکردم و حس میکرد در حق فرزند خود جفا کرده است.
نکته، همین است: به سفر نمیرویم. نه این که پول نداشته باشیم. به این خاطر که از آیندۀ خود و فرزندانمان مطمئن نیستیم و تازه این در حالی است که ویزا بدهند و کسی را داشته باشیم که دعوتنامه بفرستد و باقی قضایا.
سهراب، بسیار سفر میکرد و بر خلاف تصور اموال فراوان نداشت و در تهران نیز در دو مجلۀ امیرآباد و گیشا زندگی میکرد که در آن زمان و هنوز هم به طبقۀ متوسط تعلق دارد و این گونه نیست که ساکنان آنها مدام بین لندن و پاریس در رفت و آمد باشند.
به بهانۀ روز سعدی و چهلمین سالگرد کوچ ابدی از سهراب سپهری باید دربارۀ زبان پارسی مینوشتم و شعر و نکات دیگر. اما سالهای پیش در همین عصر ایران در این زمینه ها نوشتهام و در دسترس است. از این رو ترجیح دادم به سفر بپردازم و این که آیا سفر به خارج از کشور با درآمدهای معمول حق همۀ شهروندان نیست؟
تصور کنیم سهراب در دهۀ ۹۰ خورشیدی میخواست به همان جاهایی برود که رفته بود و تنها از محل فروش تابلوهای نقاشی و البته به عنوان نقاشی که هنوز مشهور نشده است. آیا میتوانست؟ و آیا اگر به سفرهای متعدد نرفته و جهان را با جلوههای گوناگون آن ندیده بود، سهراب سپهری همانی میشد که شد؟»
- کد خبر 56658
- پرینت