به گزارش سپیدخبر، منتقد: جواد طوسی
تقوایی که قبلادر «دایی جان ناپلئون» تبحر خود را در کار با مضامین طنزآمیز نشان داده بود، در «ای ایران» استبداد و دیکتاتوری را به هجو می کشد. در اینجا نیز او از فضا و معماری ماسوله استفاده زیبا و بکری می کند. در شرایطی که تقوایی عدم علاقه اش را به نمادگرایی نشان داده بود، در اینجا برای تعمیم هجویه سیاسی اش به نماد و بیان تاویل گونه رو می آورد. مشکل اصلی «ای ایران» این است که تقوایی خواسته حرف های دلش را درباره مسائل اجتماعی/سیاسی معاصر بزند و درنهایت نیز (با حسی ملی گرایانه) نگاهی آرمان خواه داشته باشد که این حوزه دید گسترده، فیلم را از آن انسجام همیشگی آثارش دور می کند و در بعضی قسمت ها نیز لحن فیلم شعاری می شود.
با این همه، «ای ایران» از نظر کار با حجم انبوهی از بازیگر و سیاهی لشکر، تلاش در دستیابی به زبانی نو در حیطه طنز و هجو و توجه هنرمندانه به طراحی صحنه و میزانسن، تجربه یی متفاوت در سینمای ایران است که متاسفانه از این ابعاد، مورد داوری منصفانه قرار نگرفت.
منتقد: احمد طالبینژاد
«ای ایران» ساخته بعدی تقوایی در سال ۱۳۶۸، یکی از چند فیلمی است که به مناسبت دهمین سال پیروزی انقلاب اسلامی سفارش داده شد. لحن و ساختار این اثر نزدیکی غریبی به «داییجان ناپلئون» دارد. یک طنز سیاسی درباره درجهداری که در هنگامه انقلاب، سرخود در منطقه تحت سیطرهاش یعنی روستای ماسوله واقع در شمال گیلان حکومت نظامی اعلام میکند و چنان در قدرت خود دادهاش غرق میشود که در صحنهای خطاب به عکس شاه، از او میخواهد، چند روزی مملکت را به او بسپارد تا طومار «خرابکاران» را در هم پیچد. در مناقشهای که به صورت سراسری آن جامعه نمادین را دربرمیگیرد تمامی اهالی روستا، حتی پسرک نوجوان گروهبان در یک سو و گروهبان تنومند اما مفلوک که خود را قدرت قاهر میداند، در سوی دیگر، قرار میگیرند و سرانجام هم این کشمکش به سود مردمی که علیه او قیام کردهاند، پایان میگیرد. نام فیلم، آشکارا به وجه نمادین فیلم اشاره دارد. اینکه ابیانه (ایران) جامعهای است که دیگر تن به ذلت و خواری نمیدهد و خواهان تغییر است. عنوانبندی نخست فیلم به صورت طنزآلود و البته پرمعنا، بر روی بسیاری از عناصر زندگی که شامل سه رنگ سبز، سفید و قرمز که رنگ پرچم ایران هستند، نقش میبندد. از پیاز سفید و گوجهفرنگی و خیار سبز گرفته تا هر نشانه دیگری که یادآور پرچم ایران باشد. به عبارت دیگر تقوایی در ستایش پرچم این سرزمین، به این نکته اشاره میکند که رنگهای آن، از خود زندگی و تنوع آن در همه جای ایران زمین نشأت گرفته است.
فیلم برخلاف دیگر آثار سازندهاش، قهرمان واحدی ندارد. بلکه تمامی اهالی روستا به نقش قهرمان و گروهبان در نقش ضدقهرمان ظاهر شده است. از این نظر به تعبیر خود تقوایی، فیلم از نظر فرم، با الهام از رزمنا و پوتمکین اثر تاریخی سرگئی آیزنشتین، ساخته شده: «اگر دقت کنید، رزمنا و پوتمکین، تنها فیلم تاریخ سینماست که یک قهرمان ندارد بلکه یک ملت قهرمان آن هستند.» شاید به همین دلیل باشد که «ای ایران» بهرغم پرداخت طاقتفرسایی هرچند فیلم ۱۰ سال پس از سرنگونی نظام شاهنشاهی ساخته شده و سفارشدهنده هم یک نهاد فرهنگی وابسته به نظام جمهوری اسلامی است اما تقوایی کوشش کرده تا ضمن رعایت احتیاطآمیز شرایط روز، اثرش را به فیلمی در نقد رابطه دوسویه قدرت و مردم تبدیل کند، یعنی همان دیدگاهی که در «دایی جان…» داشت. اما فیلمنامه شلوغ و حوادث فرعی باعث شده تا نوعی آشفتگی بر فضای کلی آن حاکم شود و حال و هوای اجتماعی بر وجه کمیک و طنزآلوداش، غلبه کند.
منتقد: شمیم مستقیمی
شکل اول
پدیدهی مهم دههی شصت در حوزهی سینما «فیلم» خوانی بود. فیلمخوانی یعنی خواندن مجلهی فیلم و نوشتههای آن درباره فیلمهایی که ندیده بودیم و در بسیاری از موارد امکان دیدنشان را هم نداشتیم. این پدیده باعث به وجود آمدن خیل عظیم آدمهایی شد که اسمهای زیادی بلد بودند و حتی داستانها و حال و هوای فیلمهایی را میدانستند که ندیده بودند و به احتمال زیاد هرگز نمیدیدند.
کلمات، تیترها و قضاوتهای مجلهی فیلم درباره بسیاری از فیلمها یک first impression درمواجهه با آن فیلمها ایجاد میکرد که در بسیاری از موارد همان last impression بود. در چنین شرایطی آن کلمات و تیترها و قضاوتها نقشی بیشتر از آنچه قرار بود داشته باشند ایفا میکردند. در ذهنها میماندند و خیلی وقتها تکرار میشدند. و کمکم این نوشتهها ذهنها را قبل از برخورد اصلی با فیلمها شکل میداد و سایههایی میساخت که خیلی وقتها برای همیشه بر سر فیلم مانده است.
آن تیترها و قضاوتها و کلمات دربارهی «ای ایران» در زمان اکران فیلم مثبت نبود. رأی مجله فیلم این بود که «ای ایران» فیلمی شلخته با شخصیتپرداز یهای ضعیف و طنزی نپخته است. فیلم را نپسندیده بودند. تقوایی هم هرچه توضیح داد راه به جایی نبرد. به قول مسعود کیمیایی حکم صادر شده بود. فیلم را در ده سالگی برای اولین بار دیدم و چندین بار هم در تلویزیون و نسخههای ویدیویی.
اما هربار پیش از شروع فیلم یادم آمده که فیلم انگار قرار است شلخته و ضعیف باشد. اگرچه جامعه امروز به تشخیص درست بسیاری از آن نویسندگان در بسیاری از قضاوتهایشان شک کرده است اما انگار نوشتههایشان از جای محکمی که در ذهنهایمان دارند تکان نمیخورند. در این شکل، «ای ایران» از جلوی میگذرد و دوباره به محاق میرود چون انگار پذیرفتهایم که فیلم خوبی نیست.
دوازده سال بعد از «ای ایران»، تقوایی فیلمی ساخت به نام «کاغذ بی خط». یکی از همان نویسندگان در همان مجله تقریبا با همان کلماتی که «ای ایران» را توصیف کرده بود، «کاغذ بی خط» را هم به داوری نشست. شباهت «کاغذ بی خط» به «ای ایران» از نقطه نظر استراتژی قصهگویی و فضاسازی قابل انکار نیست. اما آن داوری را میشود قدری وارسی کرد و به داوری نشست.
شکل دوم
یک فضای فانتزی، با آدمهایی شیرین و مقدار زیادی شعر و موسیقی. یک نمایش تمام عیار. و یک کمدی الیت که برای لبخند گرفتن آمده نه قهقهه گرفتن. تفسیرش از انقلاب، ساده و حماسی و مردمی است. جماعتی از ظلم به تنگ آمدهاند. فیلم به آینده امیدوار است. و مفهوم آینده در آن شکل میگیرد. بچهها زندهاند و تاثیرگذار و به دنبال تقدیر و سرنوشتشان در حرکت. حتی پسر گروهبان مکوندی که بالاخره به گروه سرود میپیوندد. شهر به دست مردم میافتد. و جشن برپا میشود. نه خشونت. نه خونریزی.
این معجون به قوارهی سینمای ایران در دهه شصت نمیخورد. «ای ایران»، فانتزی عاشقانهای است درباره وطن. با مرکزیت یک قطعه موسیقی که همچنان بارها و بارها خوانده میشود. با ته مایهای از طنز. و پر از امید و رو به آینده. علاقهی تقوایی به وجوه فانتزیک یک بار در «ای ایران» و یک بار حدود پانزده سال بعد از آن در «کاغذ بیخط» خود را نشان میدهد. در بین این دو، فانتزی «ای ایران» پختهتر و درستتر است. مساله اینجاست که در سال ۱۳۶۸ جامعهای ملتهب که در قلبش اتفاقات خونین در جریان بود، آمادهی برداشتی چنین انسانی و عاشقانه از مفاهیمی مثل انقلاب و وطن نبود.
فیلم را نپذیرفتند چون از قوارهها و کلیشههای ذهنیشان فاصله میگرفت و به جاهایی میرفت که نمیدانستند باید چه عکسالعملهایی برابر آن نشان دهند. روایت تقوایی از انقلاب با روایت حاکمیت که محور انقالب را رهبران مذهبی میدید متفاوت بود. از سوی دیگر این روایت با روایت چپ و توده هم تفاوت اساسی داشت. زیرا انقلاب را برپایه آرمانها و مفاهیم عدالتمحور تعریف نمیکرد. اینکه در بحبوحهی یک انقلاب عدهای به فکر درست کردن کلمات یک شعر و راه انداختن یک گروه سرود باشند به جای این که قدرت را تقسیم کنند یا حاکمان قبلی را مجازات کنند یا به فکر پرولتاریا باشند نه قابل باور بود و نه برای جامعهای که تازه از جنگ هشت سالهای فارغ شده قابل درک. عجیب اینجاست که فیلمسازی زخم خورده که مهمترین و پرزحمتترین کار زندگیاش ــ سریال «کوچک جنگلی»ــ را به هر دلیل رها کرده یا از چنگش درآوردهاند و در هر حال دلخور است به جای انتقام گرفتن از تماشاگر او را به دیدن یک دنیای ساده و فانتزی و گلدرشت میبرد؛ دنیایی که در آن، شهر وجود دارد و با قواعد و مناسباتی تعریف شده. و شمای گرافیکی تازه و قابل قبول.
فیلم البته فروش چندانی هم نکرد. اما کنار گذاشته شدنش از بخش مسابقهی فیلم فجر باورنکردنی است. من و پدرم ــ رفیق همیشگی فیلم دیدنها و سینما رفتنها ــ فیلم را دیدیم. در همان خلوتی سینما شهرقصه. و پسندیدیم. اما هیچوقت جرأت نکردیم نظرمان را حتی به همدیگر با صدای بلند بگوییم. احتمالا هردو فکر میکردیم اشتباه ما چیست که از فیلمی خوشمان آمده که طبیعتا شلخته و ضعیف است!
منتقد: سیدمرتضی آوینی
فیلمی بسیار خوش ترکیب که «مؤلف» خودش را به لحاظ تکنیک، خیلی خوب می نمایاند. نمی خواهیم مدعیات مؤلفان را تکرار کنیم، اما «تقوایی» کار خود را اینچنین دانسته بود و کسانی که با شیوه کار او آشنا هستند می دانند که این یک ادعای بی پایه نیست. کار تقوایی بیش تر از آنکه یک کار گروهی باشد یک تألیف فردی است او به فن سینما کاملاً مسلط است و همان گونه که یک شاعر کارکشته کلمات را به کار می گیرد، از بیان سینمایی استفاده می کند؛ اما در عین حال, فیلم آینه ای است که مؤلف خود را لو می دهد و آنچه را که او نمی خواهد بر زبان بیاورد و روی سینی سی ریزد و در معرض تماشا می گذارد.
ساختاری قرص و محکم, بی زائده و بی چاله چوله هایی که تماشاگر را از همراهی باز دارد و یا در همزبانی دراماتیک فیلم با او وقفه ای ایجاد کند، مگر در دو سه جا: آنجا که «گروهبان کاتبی» می گریزد تا به جمع انقلابیون بپیوندد و یا آنجا که پیر «سر گروهبان مکوندی» در تپه ها گردش می کند و از یک منظره زیبا به منظره ای دیگر انتقال می یابد… می خواهد او را به نوعی وقوف و آگاهی برساند و نقشی خلاف پدرش در مسیر انقلاب بر عهده اش بگذارد، نقش پدچمدار، پرچمی که بر آن نه آرم شیر و خورشید نقش بسته است و نه آرم حکومت اسلامی… یعنی که ایران، ایران است صرف نظر از آنکه شاهان بر آن تسلط یابند یا مبشران دین. خود مؤلف گفته است که این فیلم را می توان مثل از کل انقلاب گرفت و آن را تعمیم داد ـ که اگر هم نمی گفت ما به خودمان این اجازه را می دادیم، چرا که سینما اصولاً دارای چنین خاصیتی است. اینکه پسر سر گروهبان مکوندی پرچمدار می کود، موضوعی است کاملاً مشکوک و البته مطلق گرایی هم درتفسیر سمبل های فیلم جایز نیست. سر گروهبان مکوندی کیست؟ خود شاه است یا مظاهر ظلم و قدرت او که از شاه هم شاه تر بودند؟ ظاهراً این دومی است.در تفسیر دیگر شخصیت های فیلم، آدم دچار اشکال نمی شود و خود آقای تقوایی بیش تر از همه به «آقای سرودی» دل بسته و صفات وخود را در او ریخته است. آقای سرودی هم یکی از کسانی است که در برابر مظالم سر گروهبان مکوندی سر به طغیان بر می دارد و سرودی مخالف با سرود شاهنشانی سر می دهد: سرود ای ایران.
سرود ای ایران، سرود انقلاب نیست، سرود کسانی است که حدود وجودشان را « اسیونالیسم» اندازه می گیرد… آیا این انقلاب یک انقلاب ناسیونالیستی بود که رنگ اسلام پذیرفت؟… آقای تقوایی وخیلی های دیگر دلشان می خواهد که اینچنین باشد و البته با «خواست» آنان چیزی تغییر نمی یابد، حال آنکه با «خواست مردم» انقلاب اسلامی ایجاد شد، انقلابی ذاتاً اسلامی « ای ایران » فیلمی است با هویت ناسیونالیستی درباره این سرود ملی، در قالب یک کمدی کاملاً استادانه… ساختن یک کمدی که در عین دور ماندن از دلقک بازی، ورای طنز به واقعیتی قابل تعمیم بدل شود،استادی بسیار می خواهد که انصافاً آقای تقوایی از آن برخوردار است. شخصیت ها مضحک و مبالغه آمیز, اما به شدت واقعی بودند؛ ولی فقط در حوزه معرفت مؤلف فیلم. در تمام طول فیلم هر جا که کار می توانست تقوایی به بیرون از تاریکی های ملی گرایی پیدا کند، آقای تقوایی راه را نمی شناخت و آنها که راه را می شناسند، «طلب شناخت» نداشته اند. فیلم «ای ایران» نه راهی به انقلاب اسلامی یافته بود و نه سعی کرده بود بیابد. در آنجا انقلاب بدون ریشه های تاریخی.، اجتماعی و فرهنگی، واکنشی بود در برابر مظالم سر گروهبان مکوندی که در شیوه های حاکمیت از شاه هم شاه تر بود.
از نسل انقلاب در فیلم خبری نبود و هر جا پای آنها در میان می آمد, عدم شناخت آقای تقوایی در زیر پاکت هایی که بر سر جوانان گذاشته بود، پنهان شده بود. انقلابیون واقعی غایب بودند و این صرورتی بود که نحوه پرداختن آقای تقوایی به مسئله انقلاب، آن را ایجاب می کرد. هویت دینی انقلاب مورد تأیید آقای تقوایی نیست. فقط یک بار شعار «وای اگر خمینی حکم جهادم دهد» به گوش می رسد. اما باز هم مصادر این شعار در زیر پاکت از نظرها پنهانند و مثل «کوکلاکس کلان»ها فقط بینی و دو چشمشان دیده می شود. اینها کیستند؟ حزب اللهی هستند؟ همان ها که وقتی جنگ بر ما تحمیل شد، از وجود خود در برابر دشمن سفاک سدی ساختند که پایش به تهران نرسد و کارگردان های مجرم باخیال راحت فیلم هایشان را بسازند؟ انقلابیون فیلم «ای ایران» کسانی بودند که اگر آن مظالم اقتصادی بر آنان نمی رفت، هرگز انقلاب نمی کردند.
بالأخره در کنار زیارتگاه، آقای سروری که مظهر هنرمندان است، در آن شب معهود شمعی روشن می کند و میخوابد و دوربین در یک حرکت بسیار زیبا از روی شمعها و شمایل معصومین عبور میکند و به یک آینه میرسد و خورشید روز از درون آینه سر میزند؛ و این همان روزی است که شاه فرار کرده است. اگر دین آن امر فردی و وجدانی باشد که فرنگی ها و فرنگ زده های داخلی میگویند، حتی آقای سرودی هم بدان اعتقاد دارد؛ اما دین سیاسی یا سیاست دینی چطور؟… هیهات!
هنگامی که این طرز تلقی روشنفکرانی باشد که یازده سال با این مردم زیسته اند، روزهای انقلاب را، دلاوریهای بسیجی ها را در برابر سپاه کفر، اعزام ها و راه پیمایی ها رادیده اند. وای به حال آنان که وقایع انقلاب را در صفحه تلویزیون ای. بی. سی. دنبال کرده اند. باز جای شکرش باقی است که بالأخره بعد از یازده سال یکی از آقایان راضی شد که بگوید «مرگ بر شاه»!
- کد خبر 13325
- پرینت