به گزارش سپیدخبر، منتقد: محمدرضا عبدی | ماهنامه چوک
داستان فیلم در دو مکان کاملاً متفاوت (یکی دادگاه و دیگری مهمانسرا) اتفاق میافتد. در دقایق نخستین فیلم، کارگردان سعی میکند تا کاراکترهای فیلم را بهطور مختصر به بیننده بشناساند. افرادیکه هر کدام با توجه به اتفاقی خاصی در یک مهمانسرای سر راهی گرد هم میآیند. مالکوم ریورز مرد زندانی روانپریشی است که به جرم ارتکاب به چندین قتل، محکوم به اعدام است و در شب قبل از اجرای حکم به درخواست روانشناس او (مالیک) جلسهای برای ارائه آخرین دفاعیاتش ترتیب داده میشود. روانشناس او سعی دارد تا به حاضران در جلسه و قضات نشان دهد که قتلهای مالکوم به طور ناآگاهانه و به دلیل شرایط روحی و روانی خاص او صورت گرفته است. آنچه که مالکوم برای حضار تعریف می کند ماجرای شبی بارانیست که در آن ۱۰ شخصیت داستان فیلم شامل یک بازیگر زن و رانندهاش، یک پلیس و زندانیاش، یک دختر جوان، یک خانوادۀ سه نفره (زن و مرد و یک پسر بچه ۱۰ ساله) و یک زوج جوان به دلیل شرایط بد جوی در یک مهمانسرا در حومه شهر توقف می کنند و بهمراه صاحب مهمانسرا جمعی ۱۱ نفره را تشکیل می دهند. کلیه راههای ارتباطی مهمانسرا به دلیل شرایط بد جوی با خارج قطع شده است. ناگهان با کشته شدن یکی از آنان اوضاع بهم میریزد. پس از مدتی کوتاه نفر بعدی هم کشته میشود. قاتل برای هر جسد، شمارهای میگذارد و این یعنی اینکه هر یک از آنها میتواند قربانی بعدی ماجرا باشد. از اینرو یک فضای بیاعتمادی و رعب و وحشت در میان سایر افراد باقیمانده ایجاد میشود. فضایی که حتی مخاطب نیز آنرا به روشنی لمس میکند. بین برخی از افرد ائتلافهایی جهت پیدا کردن قاتل اصلی در میگیرد اما قاتل اصلی همچنان ناپیداست. افراد باقیمانده یکی پس از دیگری کشته میشوند و سرانجام تنها کسانیکه زنده میمانند دختر جوان فیلم و پسر بچه ۱۰ ساله است. یعنی تا این لحظه سایر شخصیتهای خطرناک منفک شده از مالکوم به قتل رسیدهاند و تنها افرادی باقی ماندهاند که به هیچ عنوان احتمال خطر برای سایرین ندارند. دکتر مالیک با استناد به این امر، برای حاضرین در جلسه چنین استنباط میکند از آنجاییکه مالکوم در حال حاضر به یک وحدت و یکپارچگی شخصیتی دست یافته و نسبت به سایر شخصیتهای وجودی خویش بینش لازم را پیدا کرده است از اینرو نمیتواند دیگر خطری برای سایرین در بر داشته و به سطح آگاهی رسیده است. بنابراین با اعلام رأی بخشودگی از سوی قضات حاضر در جلسه، جهت انتقال و بستری شدن در یک مرکز روانپزشکی به دکتر مالیک سپرده میشود. اما در طول مسیر انتقال به مرکز روانپزشکی در حالیکه به نظر میرسد همه چیز بهخوبی و خوشی به پایان رسیده و در ماشینی که زندانی بهمراه دکترش عازم محل مذکور است ناگهان مالکوم، دستبندش را دور گردن دکتر مالیک حلقه کرده و وی را خفه میکند و تازه اینجاست که مخاطب متوجه میشود قاتل اصلی همان پسربچه ۱۰ ساله است که در واقع نمادی از کودکی مالکوم واقعیست.
تحلیل روانشناختی فیلم
فیلم «هویت» نمونه بارز یک بیمار مبتلا به اختلال هویت یا شخصیت چندگانهست. این فیلم همانطور که از نامش پیداست، فیلمی پیرامون هویتها یا شخصیتهاست. هر کدام از شخصیتهای فیلم، راز بخصوصی دارند که در طول فیلم یکی پس از دیگری برای مخاطب فاش میشوند. هر فردی معمولاً خود را انسانی واحد و منحصر به فرد با یک شخصیت اساسی میپندارد و در واقع، احساس یکپارچهای نسبت به خویشتن دارد. اما یک بیمار مبتلا به اختلالات تجزیهای چنین نیست. چنین فردی احساس میکند که فاقد هر گونه هویت مشخصی بوده و در رابطه با هویت اصلی خویش سردرگم است. البته این سردرگمی نسبت به هویت در خیلی از افرادی که دچار برخی مشکلات خفیف روحی و روانی هستند ممکن است وجود داشته باشد. اما جنس این نوع سردرگمی با جنس سردرگمی یک فرد مبتلا به اختلال شخصیت چندگانه کاملاً فرق دارد. شاید خیلی از افراد با خود بگویند: «نمیدانم کی هستم» و یا «احساس بیهویتی و پوچی میکنم» و… . اما باید گفت که شنیدن چنین حرفهایی از افراد عادی که شناخت کافی از خود ندارند و یا به دلایل مختلفی در برههای از زندگی خویش دچار مشکلات روحی و روانی میشوند کاملاً طبیعی و نرمال است. در صورتیکه سردرگمی هویتی در یک فرد دچار اختلال شخصیت چندگانه چیزی فراتر از اینهاست. در این اختلال، دو یا چند هویت یا شخصیت کاملاً متفاوت در یک فرد وجود دارد. از اینرو چنین فردی در موقعیتهای مختلف، رفتارهای مختلفی را نیز از خود نشان میدهد. شخصی که به این اختلال دچار است، خودش از وجود شخصیتهای دیگر درونش آگاه نیست. تغییر از شخصیتی به شخصیت دیگر معمولاً ناگهانی و بهندرت تدریجی صورت میگیرد و غالباً با تغییرات ظریفی در رفتار و گفتار و شیوه بیان فرد همراه است. شخصیت جدید ممکن است بهطرز متفاوتی حرف بزند، راه برود و سر و دست تکان دهد. حتی ممکن است تغییراتی در فرایند فیزیولوژیک بدن از قبیل فشار خون و فعالیتهای مغزی فرد پدید آید. هر کدام از این شخصیتها در شرایط خاصی ظاهر میشوند و ممکن است نرمال و یا بیمار باشند. مسئله اینجاست که این شخصیتها از وجود همدیگر آگاه نیستند و احتمال دارد از نظر سنی، جنسیتی، خزانه لغات، اطلاعات عمومی، حافظه و حتی دست خط و استعدادهای هنری و ورزشی متفاوت از یکدیگر بوده و مجموعهای از خاطرات و ویژگیهای خاص خودشان را دارا باشند. تغییر از یک هویت به هویت دیگر معمولاً دراثر فشارهای روحی و روانی و اجتماعی و ظرف چند ثانیه صورت میگیرد. با توجه به مطالعات صورت گرفته، تعداد هویتها در ایندسته از بیماران بین ۲ تا ۱۰۰ هویت گزارش شده است. در اغلب موارد یک شخصیت اصلی با نام واقعی خود شخص وجود دارد که منفعل، وابسته و افسردهخوست. شخصیتهای دیگر معمولاً از لحاظ ویژگیهای رفتاری و گفتاری با شخصیت اصلی فرد متضاد بوده و میتوانند پرخاشگر، خشن، زورگو، کنترل کننده، و خود ویرانگر باشند. شخصیت اصلی معمولاً از تجربههای سایر شخصیتها آگاه نیست. همچنین شخصیتهای منفعل معمولاً حافظههای محدودتری دارند، در حالیکه شخصیتهای متخاصم و کنترلگر معمولاً حافظههای کاملتری دارند. اختلال هویت یا شخصیت چندگانه، همانند سایر اختلالات تجزیهای- که عبارتند از: فراموشی تجزیهای، فرار تجزیهای، و مسخ شخصیت- شدیدترین و مزمن ترین نوع اختلالات تجزیهای محسوب میشود و بسیار نادر بوده و ظاهراً رد پای آن را باید بیشتر در فیلمها و کتابها جست تا واقعیت!
ویژگی اصلی اختلالهای تجزیهای، گسیختگی در کارکردهای حافظه، هوشیاری، هویت و ادراک است. این اختلال معمولاً از دوران کودکی شروع میشود و در زنان شایعتر است تا مردان. اختلالهای تجزیهای میتواند به دنبال شوکها و استرسهای شدید روانشناختی مانند از دست دادن افراد مهم زندگی، فقدان حمایتهای محیطی لازم، و نیز سوء استفادههای جنسی و پرخاشگری بوجود آید. در واقع کاری که فرد میکند این است که با آفریدن یک یا چند شخصیت دیگر، ناخودآگاه سعی میکند تا درد و رنج حاصل از تجربههای تلخ گذشته و یا رویداد ناگواری که برایش رخ داده است را سرکوب نموده و به دست فراموشی بسپارد. چنین بیمارانی معمولاً در طی مصاحبه بالینی، مورد غیرعادی قابل توجهی از لحاظ وضعیت روانی از خود نشان نمیدهند. بهجز اینکه در مورد دورههای زمانی مختلفی فراموشی دارند. معمولاً پس از مصاحبههای مستمر و طولانی با بیمار میتوان به وجود شخصیتهای چندگانه در وی پی برد. گاهی اوقات روانشناسان با واداشتن بیمار به تهیه یک دفترچه یادداشت روزانه میتوانند شخصیتهای متعدد بیمار را در قالب این یادداشتها پیدا کنند. حدود ۶۰ درصد بیماران به ندرت تغییر شخصیت میدهند. ۲۰ درصد آنها نیز نه تنها به ندرت تغییر شخصیت میدهند بلکه در پوشاندن این تغییر هم مهارت کافی دارند.
منتقد: مجهول! | وبلاگ کمدی انسانی
(وقتی از راه پله می رفتم کسی را دیدم که قبلاً آنجا ندیده بودمش) – جمله ای از فیلم هویت
هویت به کارگردانی جیمز منگولد (۲۰۰۳) ، داستان مالکوم ریورز مرد زندانی روان پریشیست که محکوم به اعدام گشته و در شب قبل از اجرای حکم به درخواست وکیل مدافع اش جلسه ای برای آخرین دفاعیات از او تشکیل می گردد. در این جلسه دکتر روانشناس مالیک (با بازی آلفرد مولینا) با درخواست از بیمارش به شرح آنچه در ذهن دارد به حضار و قضات نشان می دهد که قتل های زندانی ناآگاهانه و بدلیل حاد بودن شرایط حاصل از روان پریشیست. آنچه زندانی خطرناک برای جمع تعریف می کند ماجراییست در شبی بارانی که در آن ۱۰ شخصیت شامل یک بازیگر زن و محافظش،یک پلیس و زندانی اش،یک دختر ، یک خانواده ی سه نفره – زن و مرد و یک پسر بچه – ،یک زوج جوان بدلیل شرایط بد جوی در یک متل در حومه شهر توقف می کنند و بهمراه صاحب متل جمعی ۱۱ نفره را تشکیل می دهد. متلی که همچون جزیره سریال گمشدگان همه راههای ارتباطی آن با خارج قطع است. با کشته شدن یکی از آنان اوضاع بهم می ریزد .در مدتی کوتاه نفر دومی کشته می شود، قاتل نشانه هایی برای آنها می گذارد، او برای هر جسد شماره ای می گذارد. نفر اول ۱۰، نفر دوم ۹ و …این به معنای کشته شدن ۸ نفر دیگر است و اینکه قاتل همان نفر یازدهم است. جو پارانویایی حاکم بر فیلم ، شک افراد به یکدیگر بهمراه ائتلافهای ۳-۲ نفری برای یافتن قاتل اصلی با پس زمینه موسیقی متن فیلم درامی موفق از صحنه اضطراب آور و معماگونه را می سازد.
اواخر فیلم که تقریباً جز دختر جوان بنظر می رسد هر ۱۰ نفر دیگر بنوعی کشته شده اند دوربین روی چهره قاتل متمرکز می شود که اشکهایی از گوشه چشمش روان است. دکتر روانشناس برای حاضرین اینطور استدلال می کند که مالکوم ریورز با خلق ناآگاهانه این داستان حال به وحدت شخصیتی رسیده و چون تنها شخصیت باقیمانده در روایتش دختریست که بهیچ وجه خطرناک نیست بنابراین بایستی بجای نشستن بر صندلی الکتریکی به محلی برای نگهداری و درمان فرستاده شود. با اعلام حکم بخشودگی قضات ، دکتر مالیک شخصاً همراهی او را به آن محل تقبل می کند.
اما داستان به اینجا ختم نمی گردد. در این نقل و انتقال و در حالیکه بنظر می رسد همه چیز بخوبی و خوشی به پایان رسیده و در ماشینی که زندانی بهمراه وکیلش عازم محل مذکور است بناگاه مالکوم ریورز زنجیرهای دستش را دور گردن دکتر مالیک نگون بخت می اندازد و خفه اش می کند. فیلم همین جا به پایان می رسد.
در هنگام خفه کردن دکتر روانشناس شخصیت پسر بچه ای که به اشتباه گمان می شد که در جریان روایت به قتل رسیده است بر مالکوم غالب شده و قتل را انجام می دهد.
داستان هویت خط بطلانیست بر فانتزی وحدت وجود و من متفاخر آدمی که خیال می کند حاکم بر سرنوشت و قائم به ذات است. فیلم هویت نشان می دهد که ما حتی در سرای وجودیمان نیز حاکم اصلی نیستیم و همانطور که فروید کشف کرد غیری در کار است که آدمیتمان در گرو او و در گرو چیزهاییست که در آنجا می گذرد. و کوفتن بر طبل توحید جز غفلت از ذات متکثر و رمز پرورمان نیست. اگر روانشناس ، وکیل مدافع و حاضرین در جلسه به جای شعف حاصل از اینکه بالاخره بیمار در سناریوی ناآگاهانه اش با مرگ ۱۰ شخصیت دیگر حال به انسجام شخصیتی رسیده و فانتزی جمعی آنها را محقق ساخته به پیام واضحی که در سناریو وجود داشت توجه می نمودند چنان سرنوشتی گریبانگیر دکتر مالیک نمی شد. پیام واضح این بود که چرا بجای دیالوگ بین کاراکترها بایستی قتلی صورت بگیرد؟! و بنوعی می شود گفت که محکوم مجوز آخرین قتلش را تلویحاً از قضات ، وکیل مدافع و خود دکتر مالیک ساده دل گرفته بود.
بنابراین در سطحی دیگر از نقد روانکاوانه می توان به این مهم رسید که حاضرین در هر روایتی چگونه مکمل یکدیگرند و کسانی که با هم دشمنی می ورزند معمولاً در خصوصیتی بسیار شبیه همند. بن لادن و افراطیون مذهبی روی دیگر بوش و سرمایه داری افراطی اند. آنچه به روشنایی بعد نمادین در نیاید در بعد واقع و بصورت کابوس وار باز می گردد. دیالوگی که بین ۱۱ شخصیت فیلم هویت صورت نگرفت نتیجه اش کنش کابوس وار قتل در بعد واقع بود. تا وقتی افراطیون مذهبی ، سرمایه داری ، کمونیستی و … هم از هر جناح و مرامی با پذیرش مرگ دیگری بزرگ و ناکاملی و نابسندگی تمام روایت ها حاضر به دیالوگ با هم نباشند کابوس فروپاشی برج های نیویورک و حملات تروریستی افراطیون مذهبی یا حمله به عراق و افغانستان و اسلاموفوبیا همچنان وجود خواهد داشت.
دیگری در ساحتی همواره دیگری ای نمادین و سمبولی از تمناهای مخفی و حرف هاییست که می خواهند شنیده شوند. حرف هایی که فرستنده اش خودمانیم اما آنرا بواسطه او دریافت می کنیم./قدفارسی
- کد خبر 13319
- پرینت