به گزارش غیرمنتظره، با توجه به حجم بالای یادداشت ها پیرامون قتل غم انگیز و جانسوز رومینا اشرفی، دخترک ۱۴ ساله تالشی، در این مطلب نگاهی به برخی از یادداشت ها در این خصوص خواهیم داشت.
خانه رومینا – مریم اکبری نوشاد
بهمن ۹۲ که فیلم خانه پدری را در اکران جشنواره فجر دیدم حالم به شدت منقلب شد.
در حین تماشای فیلم، تمام وجودم از دیدن کشته شدن دختری جوان و بیگناه به دست پدری سنگدل و تماشای آن صحنههای دردناک لرزید.
نقدهای مربوط به فیلم را خواندم.
فیلمهای کیانوش عیاری را دوست داشتم ولی حس کردم این نمیتواند حقیقت داشته باشد.
اینکه پدری دخترش را به خاطر رابطهای بکشد؟!
تا اینکه خبر رومینا را خواندم و تصویرش را دیدم.
به عنوان یک زن بغض راه گلویم را بست.
بغضی از فرط غم.
بغضی به شدت فریاد.
دختری سیزده ساله که از سر هیجانات هورمونی و احساسی با پسری فرار میکند، پایش به دادگاه باز میشود و نهایتا با داس پدر کشته میشود.
تصور چنین صحنهای دنیا را جلوی چشمانم سیاه میکند.
کاش به زنانمان قوی بودن، آگاه بودن و آشنایی با روح و جسمشان را یاد دهیم.
حماقت یک جوان ۳۰ یا ۳۵ ساله در انتخاب دختر نوجوانی که هیچ تعبیری از عشق ندارد و دلش با یک دوستت دارم آشوب میشود بهای سنگینی به همراه داشت.
برای این اتفاق همه مقصرند.
من..
شما….
رسانه…..
سیستم آموزشی
سیستم مشاوره
مسئولان امور زنان
سیاست گذاران….
همه مقصریم.
رومینا تقصیری نداشت!
تقصیر ماست که دانش آموزان نا آگاه
بار میآوریم.
تقصیر ماست که تمرکزمان روی درس است و از حالات روحی و خانوادگی دانش آموزانمان مطلع نیستیم.
تقصیر ماست که به پدر و مادرها آموزش ندادهایم که چه تحولاتی در دوره بلوغ، برای دختران و پسران پیش میآید و نحوه برخورد ما چگونه باید باشد.
رومینا اولین نیست.
آخرین هم نخواهد بود.
جامعه ما….
زن ما…..
مرد ما….
جوان و نوجوان ما دچار فقر آگاهیست.
تعالیمی که به هر قشری میدهیم باید متناسب با مکان و زمان باشد.
تا کی دلمان تکه تکه شود؟
تا کی اشک بریزیم؟
تا کی سکوت کنیم تا رومینایی دیگر بمیرد؟
مدام فکر میکنم شاید اگر پدر در دادگاه مشاوره میگرفت داستان جور دیگری میشد.
شاید حالا رومینا زنده بود!
اگر کسی در مدرسه متوجه حالات رومینا شده بود
جلوی فرار گرفته میشد.
سرنوشت مادر رومینا چه خواهد شد؟
کابوس زندگی او پایانی نخواهد داشت.
کاش به جای جلسه اولیا و مربیان که بیشتر حول مسائل مالی و درسی میگردد پدر و مادرها در کارگاه هایی، با روحیات فرزند خود در هر سنی آشنا شوند و شرکت خانوادهها در این کارگاهها الزامی شود.
دیدن آن لبخند ساده و پر از ملاحت رومینا دل همه ما را سوزاند.
تصویر پدری داس به دست نفسمان را برید.
این پدر و دختر اگر درست راهنمایی شده بودند شاید حالا از در کنار هم بودن لذت میبردند.
بیایید جلوی حوادث مشابه را بگیریم.
این دیگر فیلم خانه پدری نبود که نقدش کنیم.
این فیلم خانه رومینا بود.
رومینا و ترسهای یک پدر – دکترمعصومه محسنی کبیر
رومینا دخترک سیزده سالهای که به دست پدرش کشته شد واکنشهای زیادی را در سطح جامعه برانگیخت از زیر سوال بردن قوانین تا زیر سوال بردن مهر پدری و همچنین زیر سوال بردن فرهنگی که میتواند باعث چنین خشونتی شود. همه این سوالات موضوعات قابل بحثی است که میتوان ساعتها در مورد آن گفت وگو کرد. اما برای تحلیل روانشناختی این موضوع نیازبه اطلاعات بیشتری است. از این پدر سی و هفت ساله چیزی نمیدانیم، حرفهای او را نشنیدهایم ونمی دانیم که او الان چه حالی دارد ولی آنچه که چندان دور از ذهن برای ما نیست این است که حال خوشی نمیتواند داشته باشد. اما همه آنچه که ما از او شنیدهایم در یک چیز مشترک است و آن هم ترس است. ترس یک پدر از بدنامی، ترس از درد سر و حرف مردم و ترس از
بیآبرویی و شوربختانه آنچه که این پدر از آن میترسید برسرش آمد. “آدم از هرچی بترسد بر سرش میآید” این یک ضرب المثل قدیمی است که ریشه روانشناختی هم دارد. همه ما به طور ناهوشیار در جهت ترسهای مان حرکت میکنیم درست همان کاری که پدر “رومینا”، انجام داد. ترس از بیآبرویی باعث شد که مطابق با حرفهای مادر محدودیتهای زیادی برای دختر ایجاد کند وفضا آنقدر برای دختر(رومینا)،غیرقابل تحمل میشود که دخترک با مردی تقریبا همسن پدرش فرار میکند. درست همان چیزی اتفاق میافتد که پدر همیشه از آن واهمه داشته است.
حالا دیگر نه تنها یک محل بلکه یک شهر میداند که دخترش با یک مرد غریبه فرار کرده است، اتفاقی که افتاد نشان از این واقعیت تلخ میدهد ترس از بیآبرویی آنقدر زیاد است که از بین بردن عامل آن تنها مکانیسم دفاعی برای مهار آن است. بازهم پدر در جهت ترسهایش حرکت میکند و به نظر خودش با کشتن دخترش از این ننگ و آبروریزی برای همیشه رها میشود.اما اینبار نه تنها یک شهر بلکه یک کشوروشاید فراتر از یک کشور، یک جهان فهمید که دخترش با مردی فرار کرده است و قتل یک دختربچه توسط پدرنه تنها او را از بیآبرویی نجات نداد بلکه برچسب قاتل و بیعاطفه بودن هم بر پیشانیاش چسباند و قصه تلخی را رقم زد.
اگر من جای پدرش بودم – مجید ابهری
جنایت آنهم از نوع خانوادگی ودر مورد فرزند حرکتی بسیار تکان دهنده و برخلاف معیارهای اخلاقی وعاطفی جامعه میباشد.اما متاسفانه هرازگاهی در گوشهای از کشورجنایتی خانوادگی رخ میدهد. قتل فرزند به دست یکی از والدین یا قتل پدر یا مادر به دست فرزند، تداعیگر صحنه تابلوی غم انگیز مرگ سهراب میگردد. در جنایات خانوادگی اعتیاد یکی از علل اصلی بوده و یا حداقل عامل تشدید آن است. سپس
خیانت زن یا شوهر، فرار یا رفتارهای برخلاف شئونات خانواده توسط دختران علل دیگری در قتلهای خانوادگی میباشند. گاه نیز سوء تفاهم وکج اندیشی و یا توهم ناشی از مصرف مواد صنعتی در جنایت
دخیل میباشد. در مدت ۵ سالی که مدیریت مرکز نگهداری دختران فراری را داشتم؛ سختگیریها بیمارگونه، تنبیهات بدنی، ازدواجهای اجباری و برخلاف میل دختران و فریب و خیانت از اصلیترین وعمومیترین دلایل فرار از خانه در بین دختران زیر ۱۸ سال است. در کالبد شکافی قتل رومینا با توجه به جمیع دلایل در ردیف دوم بعد از کاستیهای عاطفی و فقدان تربیت اساسی بر مبنای ارزشهای اخلاقی به دسترسی دور از کنترل به فضای مجازی نیز
باید اشاره کنم. من اگر جای پدر رومینا بودم درس فراموش نشدنی به آن ظاهرا مرد میدادم تا با وسوسههای شیطانی خود دختری در حد فرزند خود (با سنی نصف او) را فریب ندهد. دختری روستایی در آستانه بحرانی بلوغ، اسیر وسوسههای شیطانی میگردد. دختر برای تحقق نقشههای شوم مرد از خانه میگریزد و بعد از چند روز توسط مامورین شناسایی ودستگیر میگردد. التماسهای دختر برای عدم تحویل وی به خانواده به خاطر وحشت از تنبیه پدر موثر واقع نشده واو تحویل والدین میشود. در اینجا براساس فرضیات وتردیدها در اینگونه موارد مددکاران بهزیستی با استفاده از حمایتهای قانونی و قوانین موجود میتوانستند با حمایت ونظارت معاونت پیشگیری قوه قضاییه دختررا به طور امانت به یکی از مراکز تابعه سپرده ویا وی را در منزل یکی از اقوام بسپارند.
در این گیر ودار با دخالت مشاورین مجرب ومددکاران بهزیستی پدردختر با دلداری و همدلی به آرامش دعوت شده سپس در موقعیتی مناسب دختر به خانه وارد میشد. طبعا آتش کینه وانتقام سردتر شده و احتمالا چنین قتل فجیعی اتفاق نمیافتاد. به عنوان یک پدر و یک آسیب شناس اجتماعی که چهل سال از عمر وجوانی خود را در این موارد صرف نموده از قضات شریف ومخلص استان گیلان وتمام وجدانهای بیدار منطقه در خواست میکنم نسبت به مجازات آن مرد نیز اقدام نمایند. از سوی دیگر ارباب رسانهها با آسیبشناسی موضوع و کالبد شکافی جنایت، حرکت موثری در پیشگیری از اینگونه خشونتها بنمایند.
پسر، مرد، پدر – سینا قنبرپور
«بارها از شما شنیدهام که از کسی که دست به خطایی میزند چنان سخن میگویید که گویی یکی از شما نیست، ناشناسی است در میان شما که ناخوانده به جهان شما پا نهاده است.» آنچه «جبران خلیل جبران» در «پیامبر و دیوانه» آنجا که میخواهد درباره جرم و جزا سخن بگوید، گفته، حکایت ماست. حکایت ما مردمانی که در هیاهوی روزمرّگیها و مشغلههای بسیار، در جدالهای بینصیب روزانه گم شدهایم و هربار اتفاقی به پررنگی آنچه بر دختری در روستایی از توابع یک شهر کوچک به لطف شبکههای اجتماعی به چشممان میآید مثل کسی که وحشتزده از خوابی پریده باشد، پریشان و متعجب، شتابزده قضاوت و حق را تقسیم میکنیم. بعد دوباره فراموش میکنیم که کجا بودهایم و کجا زیستهایم و دوباره به همان خوابی میرویم که گویی از آن پریدهایم. آنچه بر دخترکی که اینبار «رومینا» نام داشت، رفت نه نخستین تجربه است و نه احتمالا آخرین تجربه. همین چندماه قبل تازه آبان ۹۸ شروع شده بود که در کوچصفهان رشت هم خبری به سرعت به صدر اخبار جنایی آمد که در آن خانوادهای به همراه دختری که میهمانشان بود به ضرب چاقو به قتل رسیده بودند. اما ماجرا از این قرار است که مثل یک فواره که میخروشد و به آسمان میرود خبرهای منفی و به ویژه جنایتی از آن دست که «رومینا» قربانیاش شده بود به صدر میروند و چند روزی یا نهایتا چند هفتهای ما را به واکنش در شبکههای اجتماعی وا میدارند و بعد دوباره فروکش میکنند. داستان «رومینا» با رنگ و لعاب «قتلهای ناموسی» همگان را به خود واداشت، همانطور که قتل کوچصفهان رشت با عنوان «قتلهای خانوادگی». هربار که در میان اخبار جنایی با رویدادی مشابه آنچه بر رومینا گذشته مواجه شدهام یک بار دیگر پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران را از نظر گذرانده و بخش «جرم و جزای» آن را از نو خواندهام. واقعا هیچ یک از آنهایی که ما امروز به قضاوت آنها نشستهایم، از ما بیگانه نیستند و اتفاقا بخشی از ما هستند. بخشی از جامعهای که ما در آن زندگی میکنیم، بخشی از سیستمی که در آن آموزش دیدهایم و بخشی از آثار و عواقب تصمیماتی که ما گرفتهایم. روایت رومینا برای کسی که حوادثنگاری میکرده، یادآور اتفاقی در سالهای عمر کاریاش آن هم از زادگاهش اهواز بود. سال ۱۳۸۱ ماجرایی در اهواز آن هم در نبود شبکههای اجتماعی، در دورهای که حتی وبلاگها هم رونق نیافته بودند و صحبت از وبسایت سخن از یک اتفاق لوکس و خاص بود، چنان به صدر اخبار جنایی آمد که تا مدتی نقل محافل بود. آن زمان قصه، قصه «مریم» بود و پدرش که سر دخترک را گوش تا گوش بریده بود و درون یک گونی آورده بود دادگستری. از آن زمان تا روزهایی که در آن زندگی میکنیم گویی دههها سپری شده است. تکنولوژی چنان تجربههایی برای ما رقم زده که باور نداریم از آن زمان فقط ۱۸ سال سپری شده است! با این حال پرسش این است بین پدر مریم تا پدر رومینا با وجود این همه پیشرفت و دسترسی به اطلاعات و دانش چقدر تفاوت است؟ اساسا بین این دو چقدر میتوان تمایز قائل شد؟ یکی در جنوب و دیگری در شمال. اما اگر اسامی و برخی مولفهها را از آن حذف کنیم چه چیز جدیدی روی داده است؟ واقعیت این است که ما نقش خودمان را در وقوع این جنایات و حوادث حذف میکنیم و گناه را به گردن کسانی میاندازیم که گاه آنها را از زمره مردسالاران تلقی میکنیم و گاه از عنوان پرطمطراقتر. آنچه امروز تا فواره و شعله آتشی که داستان رومینا برافروخته سقوط نکرده است باید به آن توجه کنیم، نقش خودمان است. ما چقدر برای توسعه این جامعه گام برداشتهایم؟ چقدر برای آموزش مردم گام برداشتهایم. هنوز هم پسران و دختران بیآنکه آموزشی ببینند صرفا با یکسری امضا در دفتری خاص به مرد و زن تبدیل میشوند بیآنکه در دنیای مدرن شده و به شدت تکنولوژیک کنونی آموختهای از زناشویی داشته باشند و هنوز بیآنکه آموختهای داشته باشند به پدر و مادر بدل میشوند و بعد ما از آنها انتظار داریم که چنان باشند که ما میخواهیم. پدر رومینا هم یکی مثل من و شماست. بسته به آنچه آموزش دیده و تجربه کرده شده پدر رومینا. اگر قرار است به عنوان پدر، کاری دیگر از او سر بزند باید به او همان کارها را میآموختیم که نیاموختیم. هنوز در کشور ما کسانی هستند که تا کلامی از آموزشهای خاص بر زبان میآید خونشان به جوش آمده بسط بنشینند که وامصیبتا. هنوز در جامعه ما کسانی هستند که اگر ویروس کرونا شایع نشده بود، اجازه نمیدادند دانشآموزان با تکنولوژی و موبایل و تبلت آموزش به شیوه جدید بگیرند. گویی باید کرونا به جانمان میافتاد تا شیوههای آموزشمان را تغییر دهیم و باید به کرونا و امثال کرونا امید ببندیم که وضعیت پدر رومینا و مریم را تغییر دهند پیش از آنکه جنایتی مرتکب شوند و ما همچنان کنار بایستیم و تماشا کنیم. نه؛ به جای آنکه در رذالت عمل دیگران توییتها بنویسیم و قلمفرساییها کنیم، آستین بالا بزنیم و برای جامعهای که در آن زندگی میکنیم قدمی برداریم.
چتر حمایت پیماننامه حقوق کودک – سیامک زندرضوی
این روزها در پی قتل «رومینا» بار دیگر اهمیت و لزوم اجرای پیماننامه حقوق کودک مورد توجه قرار گرفته است. اما در این میان ممکن است این پرسش شکل بگیرد که میان اجرانشدن پیماننامه حقوق کودک با مسألهای مانند قتل رومینا اشرفی چه نسبتی وجود دارد. پیماننامه ۴٢ اصل کاربردی دارد که این ۴٢ اصل در چهار زمینه طبقهبندی میشوند. یک مجموعه مربوط به حق بقاست، یعنی وضعیتی که کودک جانش به خطر میافتد، مثل همین خشونتهای جسمی که ممکن است در خانواده یا بیرون از آن وجود داشته باشد. مثل وضعیتی که کودک مجبور به کار سخت میشود، در خیابان تصادف میکند یا کلیههایش به حراج گذاشته میشود. پس یکی از اصول اولیه پیماننامه مربوط به حق بقاست. دسته دوم اصولی است که مربوط به رشد کودک میشود، برای رشد طبیعی، کودک باید تغذیه قابل قبولی داشته باشد و برای اینکه این اتفاق بیفتد، اصولی وجود دارد، مثلا اگر خانواده فقیر بود، جامعه باید مداخله کند.
البته فقط رشد جسمی مسأله نیست، رشد روانی و بلوغ روانی او هم اهمیت دارد. دسته سوم مربوط به مشارکت است، یعنی کودک باید بتواند با دیگر کودکان همسن خود بازی و شادی کند.
دسته آخر مواردی مربوط به امنیت کودک است. در بحث رومینا واقعیت این است که امنیت کودک در خطر بوده، شاهدان در دادگاه هم احساس امنیت نداشتن کودک را گزارش کردند و مادر هم در مصاحبههایش به این مسأله اشاره کرده است. پرسش اینجاست که قاضی چرا از جایگاه خودش برای حفظ امنیت کودک استفاده نکرده؛ دلیل ساده آن این است که پیماننامه عملیاتی نشده است.
بهعنوان مثال کشورهایی که این پیماننامه را عملیاتی کردهاند، وقتی کودک به دادگاه میآید، در کنار او یک مددکار، وکیل و روانشناس کودک قرار میگیرد که این افراد با شاکی صحبت میکنند و به محض اینکه هر کدام از آنها احساسکنند امنیت کودک در خطر است، او را به خانهای امن میفرستند و او را مورد توجه قرار میدهند. در پرانتز بگوییم که همین کار چه اشتغالی میتواند برای جوانان ما در حوزه علوم انسانی ایجاد کند. هرکدام از بخشهای این پیماننامه میتوانست جان این کودک و کودکان دیگر را حفظ کند.
اما درباره لزوم آموزش به اصل ۴٢ پیماننامه برمیگردیم. تمام اصول این پیماننامه باید به تمام کودکان و بزرگسالان آموزش داده شود. آموزش فرآیندی است که شهری و روستایی نمیشناسد و هر انسانی آرزو دارد که فرزندانش شادتر، مرفهتر و تواناتر باشند و در آرامش بیشتر زندگی کنند.
اگر این اصل را بپذیریم، آموزش اصول پیماننامه برای همه جذابیت دارد. پس آموزش پیماننامه به این دلیل که با واقعیت وجودی هر انسان در ارتباط است، شدنی است. البته این مسأله سازوکار میخواهد. مربی باید پیماننامه را با بازی به کودک آموزش دهد، نه اینکه متون از سر باز کنی برای آموزش آن نوشته شود. اگر پیماننامه آموزش داده شده بود، یک آدم بزرگسال بیستونه ساله به خودش اجازه چنین رفتاری را نمیداد.
البته باید گفت ممکن است در جوامعی که پیماننامه در آنها اجرا میشود نیز رفتار مجرمانه دیده شود، اما شدت و تعداد این موارد کاهش پیدا کرده و حتی عرف را تغییر داده است. این چیزی است که در جامعه ما باید شروع شود. پیماننامه مثل چتری است که همه کودکان را حمایت میکند و به ما اجازه میدهد قوانین خلاف آن را شناسایی کنیم. مثل قانون سن ازدواج و قانون سن کیفری کودکان. ما در جامعه چند نوع سن قانونی داریم، درحالیکه همه باید بشود ١٨ سال. ضرورتی ندارد که معاونت زنان ریاستجمهوری قوانین مجزا تهیه کند، بلکه باید یک پکیج و مجموعه عملیاتیشده داشته باشیم که براساس اصول پیماننامه تهیه شده باشد، کاری که در این ٢۶سال درباره آن کوتاهی شده است.
قتل رومینا و جای خالی «خانه پدری» – محمدجواد لسانی
در همین دهه ۹۰ شمسی، فیلمی در ایران ساخته میشود که نامش خانه پدری است. کیانوش عیاری، کارگردان فیلم، تلاش میکند با فیلمنامهای واقعگرا، آینه شفاف زخمی کهنه بر جامعه باشد؛ این زخم بهطور معمول در اجتماعات کوچک و پراکنده خارج از حیطه شهرهای بزرگ رخنمایی میکند. فیلم عیاری زبان حال یک بحران سرزمینی است؛ اما مدیران بخش سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد، همچنان که در این دو دهه اخیر دستبهعصا بودهاند، اخلاق مشترکی هم به این اثر مبذول میکنند و زیر بالوپر این اثر انتقادی را نمیگیرند؛ درحالیکه نسبت به آثار سست و مبتذلی که نبودشان بهتر از بودشان است، چندان سختگیریای نمیکنند. فیلم عیاری در گام نخست، مجوز نمایش نمیگیرد؛ اما پس از مدتی طولانی، نوبت اکرانی موقت میگیرد و با دستپاچگی تمام، سال گذشته پس از دو هفته نمایش، امکان ادامه اکران نمییابد. در رسانه فراگیر سیما که خبری از تولید ایندست آثار جدی و چالشی نیست، شاید چشم امید به مراکزی باشد که بودجه و امکانات برای ساخت چنین آثار خاصی میگیرند که حرفهایی ضروری و تاریخمند برای گفتن داشته باشند. مگر فیلم خانه پدری چه میخواست بگوید که در میانه اکران متوقف شد؟ در یک جمله کوتاه میتوان پیام آن را در این خلاصه کرد که دخترها در مسیر انتخاب آزادانه و اجتماعی خود، ممکن است دچار آزمونهایی دشوار شوند؛ اما جای افسوس دارد که خانه پدری برای ابراز حرفهای ناگفته آنها چندان امن نیست و چهبسا آشکارشدن آن انتخاب پنهان، قصه تلخ دختران آن حوالی دور را به فاجعهای ناخواسته بکشد. اکنون بار دیگر کملطفیها به چنین آثار لازم سینمایی در ذهنها مرور میشود و زبان حال آحاد هموطنان متوجه رومینای ۱۴ساله شده است که همین چند روز پیش، به دست پدرش کشته شد؛ با این عنوان که آبروی رفته خانواده حفظ شود. خبر قتل این دختر بیدفاع، ابتدا در اول خرداد فقط در برخی رسانههای کوچک محلی تالش منتشر میشود؛ اما داستان این قتل ناموسی چیست؟ رسانه «گیلخبر» تالش در شرح ماجرا مینویسد: این دختر نوجوان در روستای سفیدسنگان لمیر از توابع شهر تالش زندگی میکرده و دلباخته یکی از پسرهای همشهری میشود.
به گفته افراد محلی، مخالفتهای شدید پدر دختر با وصلت این دو به دلیل «تفاوتهای فرهنگی»، آنها را به فکر فرار از منزل میاندازد؛ اما پیگیری خانوادهها به دستگیری آن دو به دست پلیس منجر میشود. گفته میشود رومینا به دلیل حفظ امنیت جانی خود و آشنایی با خلقیات پدرش، تمایل به بازگشت به خانه نداشته است؛ اما طبق قوانین جاری و به تشخیص پلیس، این دختر نوجوان به ناچار به پدر خانواده تحویل داده میشود. شواهد امر حاکی از آن است که بازگشت رومینا و حضور او در خانه، سبب نمیشود که بحران فروکش کند، بلکه جو حاکم بر فرهنگ سنتی خانه، اختلافهای قبلی را تازه میکند؛ چنان که آتش خشم پدر شعلهور میشود. به این ترتیب پدر با خلوتکردن خانه، رومینای بند دلش را در خواب به قتل میرساند. این تصمیم از رهاشدگی مخاطب ناشی میشود؛ زمانی که هیچ برنامهای در اتاق فکر نهادهای رسانهای موجود نیست و هرگز به تدوین و تصویب نمیرسد. به گفته افراد محلی، پدر بعد از ارتکاب جرم با دردستداشتن داس از خانه خارج شده و به قتل دخترش اعتراف میکند و از سوی پلیس بازداشت و به مراجع قضائی سپرده میشود. مطابق ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی، پدر رومینا در جایگاه ولی دم در قتل فرزند قصاص نمیشود، بلکه قصاص تبدیل به دیه و تعزیر میشود؛ بااینحال هنوز جزئیاتی از احتمال آغاز مراحل قضائی و محاکمه این پدر قاتل منتشر نشده است. در این میان، درحالیکه کشتهشدن رومینا به دست پدرش جامعه را متأثر کرده، انتشار تصویر آگهی ترحیم این دختر نوجوان شمالی در رسانههای اجتماعی، بار دیگر واکنشهای زیادی را برمیانگیزد؛ زیرا در اعلامیه ترحیم رومینا، نام پدر او که عامل این قتل ناموسی است، درج شده و در کنار آن نام پدربزرگ، برادر، دایی و عموهای رومینا نیز بهعنوان صاحب عزا آمده است. مراسم ترحیم هفتمین روز درگذشت رومینا روز دوشنبه در منزل پدربزرگش در روستای سفیدسنگان برگزار میشود.اکنون که اعلامیه رومینا در رسانههای مجازی پخش میشود و قرار است در همان خانه پدری که او را در آن کشتهاند، برایش مراسم سوگواری بگیرند، چشمها به جای دیگری دوخته میشود که از این فاجعه پیرتر و عمیقتر است؛ آن عامل، کمکاری رسانههای دیداری و شنیداری است که بیش از همه چراغهای کمسوی دیگر رخ نشان میدهد. بعد از خبر پخش این حادثه خونین، انگار هیچ فاجعهای رخ نداده باشد. آنچنان مجازاتی در کار نیست؛ زیرا خط برنامهای منسجم و کاری در سینما، تئاتر و تلویزیون برای آن ترسیم نشده است. تمایل غریزی بر این است که پدر صاحباختیار دختر است و دیهاش را میپردازد؛ مثل کالایی که خودش خریده و برایش هر نوع تصمیمی که مایل باشد، میگیرد. این مهم نیست که دختر دیگر نمیتواند نفس بکشد، بخندد، انتخاب کند و زندگی کند؛ آنچه اهمیت دارد، حفظ آبرو و مردانگی پدر است که با بیرونرفتن دختر از خانه بدون اجازه او، خدشهدار شده و این تعریف قجری ننگ، اقتدار پدرانه را تحریک میکند تا مسئله خود را با خون پاک کند. اینک میبینید که خانه پدری تنها یک فیلم نیست، بلکه نماد تعهدی همگانی است. خانه پدری تنها نمیخواهد دوره سنتی و نفسگیر زمان قاجار را به نمایش بگذارد، بلکه یادآوری ضروری از تداوم پنهان آن رویه دخترکش است که بر اثر یک استبداد خانگی سبب میشود فاجعهای بروز کند و مردان مصون از کیفر سنگین، زیر چتر بیفکریها و تساهلهای رسانهای پنهان شوند. شاید قویترین راه دفع این مصائب خانگی و تکرارنشدن آن در آینده این مرزوبوم، این باشد که به عزم جمعی رسانهای توجه شود تا آثار متعهدانهای به تولید برسند که فرهنگ بومی را بهخوبی آسیبشناسی کنند و آن را به چالش بکشند تا اینچنین تلخ، بهای خونآلودی برای آن باورهای چرکین پرداخته نشود.
- کد خبر 59730
- پرینت