به گزارش غیرمنتظره، معصومه علیانپور، تحلیلگر سیاست خارجی و روابط بینالملل: این تحلیل در دو سطح بررسی میشود: نخست، تحولات ساختاری خاورمیانه که از بیداریهای عربی (۲۰۱۱) تاکنون، منطقه را به صحنه رقابت نظمهای متعارض سیاسی و ایدئولوژیک تبدیل کردهاند؛ دوم، ناکارآمدی دیپلماسی بینالمللی که از خروج آمریکا از برجام (۲۰۱۸) و عادیسازی روابط برخی دولتهای عربی با اسرائیل تسریع شده است. خاورمیانه در دهه گذشته، شاهد انباشت بحرانهایی بود که نظم منطقهای را به سوی بیثباتی سوق داد. بیداریهای عربی، ظهور داعش، جنگهای نیابتی در سوریه و یمن، و رقابت فزاینده میان محور مقاومت به رهبری ایران و ائتلاف غربی – عربی – اسرائیلی، شکافهای ژئوپلیتیکی را عمیقتر کرد. خروج آمریکا از برجام و اعمال سیاست «فشار حداکثری» علیه ایران، نهتنها تهران را منزوی نکرد، بلکه انگیزهای برای تقویت توان نظامی و سایبری آن ایجاد کرد. در مقابل، عادیسازی روابط برخی کشورهای عربی با اسرائیل، تحت حمایت آمریکا، توازن منطقهای را به نفع تلآویو تغییر داد، اما این توازن شکننده بود. تراکم تهدیدات نیابتی در لبنان، سوریه، عراق و غزه، بستری ناپایدار و آماده انفجار ایجاد کرده بود.
جنگ دوازدهروزه، نتیجه این انباشت بحران و گذار از مهار در سایه به تقابل آشکار بود. بحران با حملات چند محوره اسرائیل به تأسیسات نظامی و فناورانه ایران در ۱ ژوئن ۲۰۲۵ آغاز شد. این حملات که مراکز حساس در نطنز، فوردو و پایگاههای نظامی در استانهای تهران و اصفهان را هدف قرار داد، تلاشی برای تضعیف توان راهبردی ایران و بازنمایی اقتدار اسرائیل بود. اما واکنش ایران که با شلیک موشکهای نقطهزن، عملیات پهپادی چندمرحلهای و حملات سایبری علیه زیرساختهای ارتباطی و دفاعی اسرائیل همراه شد، نهتنها غافلگیرکننده بود، بلکه جایگاه تهران را از یک بازیگر واکنشی به کنشگری فعال ارتقا داد. عبور موشکها و پهپادهای ایران از لایههای پدافندی گنبد آهنین، بهویژه در حمله به مراکز فرماندهی در تلآویو، توازن نظامی را به چالش کشید و پیام روشنی به اسرائیل و حامیانش ارسال کرد: ایران قادر است هزینه سنگینی به متجاوزان تحمیل کند.
ورود مستقیم آمریکا به درگیری، با حملات محدود اما هدفمند به تأسیسات نطنز و فردو، بحران را از سطح منطقهای به سطح ژئوپلیتیکی ارتقا داد. این حملات که با استناد به تعهدات امنیتی واشنگتن به اسرائیل انجام شد، سه هدف اصلی را دنبال میکرد: نخست، تثبیت نقش رهبری آمریکا در حفظ نظم منطقهای خاورمیانه؛ دوم، تقویت جایگاه اسرائیل پس از ناکامی حملات اولیهاش علیه ایران؛ و سوم، بهرهبرداری سیاسی داخلی در آستانه انتخابات میاندورهای کنگره ایالات متحده در نوامبر ۲۰۲۶. این انتخابات که برای تعیین ترکیب مجلس نمایندگان و یکسوم کرسیهای سنا برگزار میشود، برای دولت وقت آمریکا حیاتی بود، زیرا نتایج آن میتوانست توانایی رئیسجمهور برای پیشبرد سیاستهای داخلی و خارجی را تقویت یا تضعیف کند. مداخله نظامی آمریکا، اگرچه از نظر گستردگی محدود بود، اما بیش از آنکه اقدامی صرفاً نظامی باشد، ماهیتی سیاسی داشت.
واشنگتن، تحتفشار گروههای حامی اسرائیل که نفوذ گستردهای در کنگره و افکار عمومی آمریکا دارند، به دنبال نمایش حمایت قاطع از اسرائیل بود. این اقدام، با هدف جلب حمایت رأیدهندگان طرفدار اسرائیل و گروههای محافظهکار در آمریکا انجام شد تا موقعیت حزب حاکم در انتخابات میاندورهای ۲۰۲۶ تقویت شود. بااینحال، این مداخله انتقاداتی را نیز در داخل آمریکا به دنبال داشت. گروههای مترقی و ضدجنگ، آن را تشدید غیرضروری تنش در خاورمیانه دانستند و معتقد بودند که این اقدام به مشروعیت جهانی آمریکا لطمه زده است. این دوگانگی در واکنشهای داخلی، شکنندگی اجماع سیاسی در واشنگتن را نشان داد، اما از منظر منطقهای، حملات آمریکا نمادی از تداوم هژمونی این کشور در خاورمیانه باقی ماند. کشورهای منطقهای در این بحران نقشهای متفاوتی ایفا کردند. ترکیه و قطر، بهعنوان میانجیهای آتشبس، از نفوذ دیپلماتیک خود بهره بردند.
ترکیه با تکیه بر جایگاهش در ناتو و روابط نزدیک با ایران، و قطر با استفاده از کانالهای ارتباطی با تهران و واشنگتن، در شکلگیری آتشبس نقش کلیدی داشتند. اما انگیزههای این دو کشور فراتر از صلحطلبی بود: ترکیه به دنبال تقویت جایگاه خود بهعنوان قدرت منطقهای بود، درحالیکه قطر سعی داشت نفوذ دیپلماتیک خود را در برابر رقبایی مانند عربستان گسترش دهد.
در مقابل، عربستان سعودی و امارات متحده عربی که در سالهای اخیر روابط خود را با اسرائیل عادیسازی کرده بودند، در این بحران موضع محتاطانهای اتخاذ کردند. بیطرفی ظاهری آنها، احتمالاً ناشی از ترس از واکنش ایران و محور مقاومت بود.
این انفعال نشان داد که عادیسازی روابط، به طور کامل به همسویی با اسرائیل منجر نشده و این کشورها همچنان ملاحظات ژئوپلیتیکی خود را در اولویت قرار میدهند. این پویایی، پیچیدگیهای نظم جدید منطقهای را برجسته کرد. جنگ دوازدهروزه تأثیراتی بر ایران داشت، اما نتوانست استحکام زیرساختهای حیاتی کشور را بهطورجدی خدشهدار کند. حملات اسرائیل و آمریکا به برخی تأسیسات انرژی، مخابرات و شبکههای دفاعی، با وجود تلاش برای ایجاد اختلال، به دلیل تابآوری بالای زیرساختهای ایران، تأثیرات محدودی بهجا گذاشت.
این چالشها، اگرچه فشارهایی بر اقتصاد کشور وارد کرد، اما انسجام ملی را در برابر تهدیدات خارجی استوارتر نمود. واکنش قاطع ایران که با عملیات موفق موشکی و سایبری همراه بود، در افکار عمومی بهعنوان نمادی از عزت و اقتدار ملی بازتاب یافت. در سطح راهبردی، این بحران اهمیت تقویت سیاستهای دفاعی کشور را برجسته کرد.
فرسایش بازدارندگی غیرهستهای، محافل تصمیمگیر تهران را به بررسی راهکارهای هوشمندانه برای ارتقای توان دفاعی و حفظ استقلال ملی در برابر تهدیدات آینده ترغیب کرد. این بررسیها که در سطح کارشناسی مطرح شدهاند، بر ضرورت حفظ اقتدار و خودکفایی کشور تأکید دارند. جنگ دوازدهروزه، فراتر از تقابل نظامی، فاجعهای انسانی به دنبال داشت. حملات متقابل به زیرساختهای غیرنظامی، از جمله شبکههای برق، آب و بیمارستانها، تلفات غیرنظامی قابلتوجهی به بار آورد.
نبود گزارشهای رسمی، ابعاد دقیق این فاجعه را مبهم نگه داشت، اما تصاویر منتشرشده در شبکههای اجتماعی، عمق بحران را نشان داد. در کنار این، جنگ روایتها در رسانهها و فضای مجازی شدت گرفت. ایران با انتشار تصاویر حملات موفق، مانند هدفگیری مراکز در تلآویو، تلاش کرد جایگاهش را بهعنوان قدرت بازدارنده تثبیت کند، درحالیکه اسرائیل و آمریکا با تمرکز بر خسارات وارده به ایران، روایت خود را پیش بردند. این جنگ رسانهای، نشاندهنده اهمیت فزاینده افکار عمومی در شکلدهی به نتایج ژئوپلیتیکی بود.
برخلاف انتظار، چین و روسیه نقش فعالی در بحران ایفا نکردند و به حفظ بیطرفی یا کانالهای اطلاعاتی بسنده کردند که محدودیتهای آنها در مدیریت بحرانهای منطقهای را نشان داد. اروپا نیز بار دیگر ناتوانی خود در کنش مستقل را به نمایش گذاشت.
تلاشهای پراکنده پاریس و برلین برای میانجیگری، به دلیل فقدان اجماع در اتحادیه اروپا و وابستگی به ناتو، بینتیجه ماند. این بحران، خاورمیانهای را به تصویر کشید که در آن اروپا حتی شریک درجه دوم هم محسوب نمیشود. شورای امنیت سازمان ملل، با وجود نقض آشکار ماده ۲ (۴) منشور ملل متحد (منع استفاده از زور علیه حاکمیت کشورها)، نتوانست حتی یک بیانیه غیرالزامآور صادر کند. حق وتو و اختلافات میان قدرتهای بزرگ، این نهاد را به حاشیه راند. ناکارآمدی شورای امنیت، بار دیگر پرسشهایی درباره مشروعیت و کارایی آن در مدیریت بحرانهای جهانی مطرح کرد. آتشبس روز دوازدهم، نه از دل دیپلماسی رسمی، بلکه از طریق کانالهای غیررسمی میان تهران، آنکارا، دوحه و برخی بازیگران دیگر شکل گرفت.
این فرایند، نشاندهنده گذار از مدلهای کلاسیک مدیریت بحران به الگوهای ترکیبی و چندسطحی بود. اما این آتشبس، بیش از آنکه نتیجه اراده برای صلح پایدار باشد، حاصل تعادل هراس و محاسبه هزینه فایده بود. سه سناریو برای آینده قابل تصور است: نخست، بازگشت به مهار دوسویه از طریق مذاکرات غیرمستقیم با میانجیگری قطر یا عمان که میتواند خطوط قرمز و قواعد نانوشتهای برای کاهش تنش ایجاد کند. دوم، ورود به چرخهای از بیثباتی مزمن با تشدید حملات نیابتی در سوریه و لبنان، حملات سایبری و ترورهای هدفمند که منطقه را به سوی درگیریهای پراکنده سوق میدهد. سوم، شکلگیری ترتیبات جدید امنیتی از طریق یک کنفرانس امنیتی منطقهای با حضور ایران، ترکیه و قطر که در کوتاهمدت بعید به نظر میرسد. جنگ دوازدهروزه، نهتنها پرده از فروپاشی معماری امنیتی خاورمیانه برداشت، بلکه ناکارآمدی نهادهای بینالمللی را در برابر چشمان جهان عیان کرد.
ایران، با تکیه بر وحدت ملی، توان بومی و اراده انقلابی، نهتنها در برابر هجوم متجاوزان ایستادگی کرد، بلکه بهعنوان کنشگری تعیینکننده، معادلات منطقهای را بازتعریف نمود. این بحران، ضرورت بازنگری در سیاستهای دفاعی و تقویت خودکفایی ملی را بیشازپیش آشکار ساخت. آمریکا، هرچند همچنان کنشگر اصلی بحرانها باقی ماند، اما به قیمت شعلهور کردن آتش تعارضی که دیر یا زود دامنش را خواهد گرفت.
خاورمیانه در آستانه تحولی سرنوشتساز قرار دارد؛ ایران، بهعنوان محور مقاومت و استقلالطلبی، میتواند با رهبری همگرایی منطقهای و ایجاد نهادهای بومی، آیندهای عاری از سلطه بیگانه رقم بزند. اما اگر این فرصت از دست برود، آتشبس کنونی تنها آرامشی شکننده پیش از طوفانی ویرانگر خواهد بود. اکنون زمان آن است که با عزمی راسخ و دیدگاهی راهبردی، از خاکستر این بحران، نظمی نوین و عادلانه برای خاورمیانه برپا شود.
- کد خبر 129112
- پرینت