به گزارش غیرمنتظره و به نقل از رویداد ۲۴، «اگر انجیل را بشناسید، تخت روم را جایگاه مسیح نمیبینید؛ در آینه کلام، سلطنتی را خواهید دید که خویش را بهجای مسیح مینشاند.» مارتین لوتر، رساله در باب اسارت بابِلی کلیسا، ۱۵۲۰
برای پیروان مسیحیت، «ضدمسیح» _ که نام وی در عالم اسلام «دجال» است و ما در این گزارش با همین نام از آن یاد میکنیم_ نماد شر مطلق و آزمون نهایی ایمان مومنان است. بخش بزرگی از جهان مسیحیت، بهویژه در اروپای شمالی و غربی، برای هزار سال پاپ را بلکه تجسّم دجّال میدانست. این تصور زمانی آنچنان جدی و پرنفوذ بود که حتی پایههای سیاسی و اجتماعی اروپا را تحت تأثیر قرار داد. اما این اتهام بزرگ چگونه شکل گرفت؟ چرا پاپ، که قرار بود جانشین معنوی مسیح بر زمین باشد، به جای آن در چشم بسیاری به هیولایی آخرالزمانی تبدیل شد؟
آغاز ماجرا؛ همیشه پای فساد در میان است
ماجرای پاپ دجال به سدههای میانی بازمیگردد؛ دورانی که کلیسای کاتولیک، نه تنها یک نهاد مذهبی، بلکه قدرتمندترین نهاد سیاسی و اقتصادی اروپا بود. در این دوره، فساد در بالاترین سطوح کلیسا ریشه دوانده بود. پاپها و کاردینالها در کاخهای باشکوه زندگی میکردند، مناصب کلیسایی خرید و فروش میشد و ثروت کلیسا بیش از هر دولت یا سلطنتی در اروپا بود. کلیسا حتی برای بخشش گناهان تعرفههایی تعیین کرده بود؛ چیزی که در تاریخ به فروش «آمرزشنامهها» (Indulgences) مشهور شد.
در چنین شرایطی، طبیعی بود که صدای اعتراض برخی از روشنفکران و روحانیون بالا بگیرد. یکی از نخستین این معترضان «آرنولف اهل رنس» بود. او در سال ۹۹۱ میلادی در شورای کلیسایی شهر رنس آشکارا اعلام کرد: «اگر پاپ از محبت خداوند تهی باشد و تنها به علم و دانش خود مغرور گردد، او همان دجّالی است که بر تخت خدا تکیه زده و خود را خدا میپندارد.» این جمله، که در آن دوران بسیار جسورانه به شمار میرفت، به مرور به شعاری برای مخالفان قدرت کلیسا تبدیل شد.
دجّال در متون مقدس: چه کسی میتواند مصداق این مفهوم باشد؟
در کتاب مقدس مسیحیان، بهویژه در بخش عهد جدید، شخصیت مرموز و تاریکی به نام «آنتیکریست» (Antichrist) یا «دجّال» معرفی شده است. این واژه، برخلاف تصور رایج تنها به معنای «ضد مسیح» نیست، در زبان یونانی معنای عمیقتری دارد: «آنتی» هم به معنای «ضدّ» و هم به معنای «جایگزینِ» چیزی است. بنابراین، دجّال میتواند هم کسی باشد که علیه مسیح میایستد و هم کسی که خود را در جایگاه مسیح قرار میدهد.
مسیحیان اولیه این مفاهیم را در آیاتی، چون «مرد گناه» و «فرزند هلاکت» در نامه دوم پولُس به تسالونیکیان و همچنین «شاخ کوچک» در کتاب دانیال مییافتند. این شخصیت کسی است که در معبد خدا مینشیند و خود را خدا مینامد؛ کسی که در برابر هر قدرت و الوهیتی قد علم میکند. چنین توصیفاتی در قرون وسطی، به وضوح بر رفتار و گفتار پاپهای زمانه انطباق داده میشد، بهویژه زمانی که آنها خود را «نایب مسیح» (Vicar of Christ) مینامیدند.
برای درک بهتر، باید بدانیم این عنوان چه معنایی دارد. واژه «ویکاریوس» در لاتین به معنای جانشین و نماینده است. وقتی پاپ خود را «نایب مسیح» مینامید، عملا میگفت که بر زمین، هیچکس جز او حق ندارد جایگاه هدایت معنوی مردم را اشغال کند. این در حالی بود که در اناجیل، مسیح بارها تأکید کرده بود که تنها او سرپرست حقیقی کلیساست. چنین ادعاهایی در چشم مصلحان دینی، چیزی جز ادعای الوهیت نبود: مصداق بارز دجّال.
قرنهای شعلهور: از سوزاندن یان هوس تا انقلاب لوتر
اتهام دجّال بودن پاپ در آغاز جنبشی حاشیهای بود. آرنولفِ رَنس در شورای ۹۹۱ میلادی با زبانی گزنده گفت: «اگر پاپ از محبت تهی باشد و جز علمِ خویش سرمایهای نداشته باشد، همان دجّالی است که در معبد خدا مینشیند»؛ جملهای که حاصل ناخرسندی شدید از فساد دربار پاپی و فروش مناصب کلیسایی بود. ولی این صداهای پراکنده بهزودی شبکهای از مصلحان دینی را به هم پیوند داد. در سده پانزدهم، یان هوسِ اهل بوهم ــ پیشگام پروتستانهای چک ــ آشکارا گفت پاپی که بر خلاف سیره مسیح رفتار کند «بیشک دجّال است». او بهای این جسارت را با جان خویش پرداخت: در ۱۴۱۵ در کنستانس آلمان محاکمه و سوزانده شد، اما واژهٔ «دجّال» از دهانش به مشعل اصلاح دینی بدل شد.
یک قرن بعد، مارتین لوتر همان مشعل را به تمام اروپای شمالی رساند. لوتر در رسالهها و موعظههایش بیپروا اعلام میکرد پاپنشین «ذات راستین دجّال» است و خود را از هرگونه اطاعتِ رم معاف میدانست. ژان کالون در ژنو، با استناد مستقیم به فصل دوم تسالونیکیان، استدلال کرد که هیچ تفسیر دیگری جز انطباق آیات بر پاپ پذیرفتنی نیست. در انگلستان، توماس کرنمر و دیگر الهیدانان انگلیکانی بر همان طبل کوفتند. این اجماعِ ضد پاپی تا آنجا پیش رفت که در سال ۱۶۴۶، اعترافنامه وستمینستر به صراحت نوشت پاپ «همان دجّال، مرد گناه و فرزند هلاکت» است. توجه داشته باشید که این اسناد صرفا بیانیه مذهبی نبودند؛ آنها در ساماندهی هویت سیاسی ملتهای نوپدید پروتستان نقشی تعیینکننده ایفا کردند و مرز میان «ما» و «دیگران» را روشن ساختند.
واکنش کلیسای کاتولیک: تغییر میدان نبرد به عرصه تفسیر
درست در میانه این آتش، کلیسای کاتولیک با تأسیس انجمن «یسوعیها» (۱۵۳۴) به رهبری ایگناتیوس لویولا ضدحملهای هوشمندانه آغاز کرد. دو راهبرد اصلی در پیش گرفت: نخست تعقیب و محاکمه فیزیکی مخالفان (که البته همیشه تنها حربه نبود)، و دوم تغییر زمین بازی تفسیری. متکلمانی، چون لوئیز دلآلکازار تفسیر «پیشینگرایی» (Preterism) را رواج دادند و گفتند نبوتهای دانیال و مکاشفه پیشتر در دوران آنتیوخوس چهارم و نرون تحقق یافته است؛ بدینسان پاپ از تیررس خارج میشد. فرانسیسکو ریبرا نیز تفسیر «آیندهگرایی» (Futurism) را پیش کشید تا دجّال را به آینده نامعلومی حواله کند. این دو قرائت رفتهرفته جای تاریخگرایی را در اکثر کلیساهای پروتستان گرفت؛ بیآنکه لزوما کسی اعلام کند نظریه پیشین غلط بوده است، تریبونها آرامآرام لحن خود را عوض کردند.
پایان یک روایت جنجالی
با گذشت زمان، فضای فکری جهان تغییر کرد. در آمریکا، شاخههای پروتستان در سال ۱۷۸۹ رسماً موضع خود را در برابر این اتهام تعدیل کردند. دیگر کمتر کسی، دستکم در عرصه رسمی، پاپ را دجّال مینامید. در شورای دوم واتیکان (۱۹۶۲–۱۹۶۵)، کلیسای کاتولیک بار دیگر عنوان «نایب مسیح» را تثبیت کرد، بیآنکه توجهی به آن اتهامات دیرین داشته باشد.
با این همه، ردّ پای باور کهن تا قرن هجدهم هنوز پررنگ بود. جان وسلی، بنیانگذار مکتب متدیست، در ۱۷۶۴ نوشت که تمامی پاپها از زمان گرگوری هفتم «بیتردید دجّال»اند. اما تنها یک نسل بعد، در ۱۷۸۹، شاخه امریکایی کلیسای پروتستان در بازنویسی استانداردهای وستمینستر عبارت بحثانگیز دجّال را حذف کرد؛ اقدامی که نشاندهنده تغییر فضای فکری بود. لوتریهای آمریکا هم در دهه ۱۹۵۰ همین مسیر را رفتند و موضع پیشین خود را «قضاوتی تاریخی» دانستند که دیگر ضرورت ندارد.
دستآخر در شورای دوم واتیکان (۱۹۶۲–۱۹۶۵)، کلیسای کاتولیک بار دیگر بر عنوان «نایب مسیح» و اقتدار جهانی پاپ مُهر تأیید زد، بیآنکه وقعی به تهمت دجّال بودن بنهد. اما از سوی مقابل، اغلب پروتستانها دیگر میلی به احیای ستیز تاریخی نشان نمیدادند. تنها معدودی گروه انجیلی بنیادگرا، با اصرار بر خوانش تاریخگرایانه کتاب مقدس، همچنان پاپ را «شاخ کوچک» و «مرد گناه» تلقی میکنند؛ ولی آنان نیز زیر فشار گفتار آشتیجویانه عصر حاضر رو به کاهشاند.
امروز، پس از گذشت یک هزاره، بسیاری از مسیحیان پاپ را خادم قوم مسیح و بسیاری دیگر او را دستکم رهبر محترم یک سنت کهن میدانند. اتهام دجّالبودن تقریبا از گفتمان رسمی کنار رفته است. با این همه، بررسی این روایتِ جنجالی، نه تنها پنجرهای به الهیات مسیحی، بلکه آیینهای برای فهم سازوکار قدرت، ترس و امید در تاریخ غرب میگشاید. همانگونه که پولُس رسول نوشت: «روز آن نخواهد رسید، مگر آنکه سقوط بزرگ فرا رسد و مرد گناه آشکار شود؛ او که خود را برتر از هر خدای دانستهشده مینشاند و در معبد خدا مینشیند و میگوید: من خدایم.» (۲ تسالونیکیان، ۲:۳–۴)
این هشدار، در دلِ زمانهای مختلف، هر بار مصداق تازهای یافته است. شاید پرسش اصلی امروز نه آن باشد که دجّال کیست، بلکه چرا جامعهها همواره نیاز دارند برای قدرت بیمهار، نام و چهرهای آخرالزمانی بیافرینند.
- کد خبر 128115
- پرینت