به گزارش غیرمنتظره و به نقل از خبرآنلاین، سلمان نظافت یزدی: بنا به سنتی رایج در جهان و ایران، مناسبتهای تقویمی از زمینههایی هستند که سبب سوژهپردازی در مطبوعات اعم از روزانه، هفتگی، ماهانه و… میشوند. زادروزها و سالمرگهای شخصیتها و نیز سالروز وقایع مختلف در حوزههای فرهنگی، سیاسی و… همواره سبب پرداختن به آن شخصیتها و اهمیتشان و نیز آن رویدادها شده است. این صفحه بنا بود ۲۷ خرداد امسال در بیستوپنجمین سالروز درگذشت رحمانی منتشر شود که بنا به شرایط اضطراری کشور در آن روزها به تعویق افتاد. آنچه در ادامه میخوانید، پاسخهای علیرضا پنجهای، شاعر و منتقد به پرسشهایی درباره شعر نصرت رحمانی است. برای انتشار همه نظراتش، پرسشها را حذف و به درج میانتیترهایی متناسب با هر مبحث اکتفا کردیم. پنجهای علاوه بر آشنایی با جهان شعری رحمانی، معاشرات زیادی هم با او داشته که دلیل اصلی آن طبعا زندگی در شهر رشت است؛ شهری که نصرت رحمانی ۲۰ سال آخر عمر خود را در آن گذراند.
جایگاه نصرت رحمانی
نگاه به جایگاه شخصیتها در دورههای مختلف، در گروی یکسری مولفهها است که بدون در نظر داشتن آنها هر گونه نزدیکی به روایت واقعه را دستخوش قلب و دوری میدارد، باید در نظر داشت جایگاه نصرت رحمانی هماکنون در جامعهای که هنجارشکنی نشان بلوغ و مورد وثوق اکثریت آحاد جامعه است، فرق و تفاوت فاحشی دارد با جابهجایی ارزشها توسط نصرت در دهه ۳۰ به بعد.
نصرت در مقطعی تاریخی هنجارشکنی میکند که فروغ به عنوان یک زن شروع کرده بود. در واقع بهزعم من فروغ و نصرت، اسب میدان از یک کالسکه را پیش میبردند. اسب ناسازگار با سنت و مناسبات اجتماعی را؛ البته با تفاوتهایی؛ فروغ گزارشگری میکند، نصرت عکس میگیرد. آن چیزی که امروز برای بخشی از جامعه با نصرت همدلی ایجاد میکند این است که نصرت چه کار بزرگی را در زمان خودش انجام میدهد. او در شرایطی که هدایتِ فضا و اتمسفر جامعه به لحاظ سیاسی در دست حزب توده و جناح چپ مارکسیستی بود، خودزنی میکند و در چنین جو روشنفکرانه برای نمونه، اعتیاد خود را -که قبح غلیظ عرفی و اجتماعی به دنبال داشت و جامعه هنوز مانند امروز به آن از سوی قانون نگاه علمی بهمثابه یک بیماری همهگیر ننگریسته بود- جار نزده بود. کار او را از منظری میتوان به فرقه ملامتیه منتسب کرد، اما ما باید ببینیم که نصرت چرا این کار را انجام میداد.
پدیدهای به نام نصرت و حلقهای که ما میتوانیم آنها را از دیگران مجزا کنیم، محصول کودتای شهریور ۲۰ بود. نصرت امروزی که ما میشناسیم نتیجه خفقانی است که روی روشنفکرها بود. امروز جایگاه نصرت از لحاظ اجتماعی و هنجارشکنی، از آنجا که جوانها بیشتر او را با خودشان همراه میبینند و از لحاظ ارزش ادبی حسی همذاتپندارانه با او دارند.
از سویی بهرغم بسیاری ممانعتها، از چهره شدن نصرت، این محدودیت بهنفع گرایش به او و بیشتر عزیز شدنش شد، طوری که عده قابل توجهی از ما آهنگ «نصرت شنیدهام که تو تریاک میکشی» ساخته سهیل فاتحی را با صدای فراز عبدالهی از شعر او شنیدهایم. ما باید وضعیت امثال نصرت را نسبت به بقیه شاعران به صورت خاص بررسی کنیم؛ چون در دورههایی یک نوع کراهت غلط روشنفکرانه برای پرداختن به نصرت وجود داشت. در دورهای هم درک غلط از اشعار او سبب شد که بخشهای موسوم به آیینی جامعه ما نگذارند که نصرت مطرح بشود.
بین شخصیت بوکوفسکی و نصرت شباهت نزدیکی است. یعنی در هر کدام شما میتوانید دیگری را ببینید، در بوکوفسکی، نصرت و در نصرت بوکوفسکی را! یا شباهتهایی بین لاابالیگری نصرت و مایاکوفسکی. مایاکوفسکی هم حذف شد و حتی اجازه ندادند که پیکرش در آن قسمت به اصطلاح قهرمانها و چهرههای نامدار شوروی آن زمان دفن شود.
جنوب شهر در شعر نصرت
نصرتالله رحمان بروجردی فرزند اسدالله بود که شغلش مکانیک خودرو بود. نصرت در عینالدوله بزرگ شد. او از محلههای جنوب تهران برخاست، شعرش شعر اعتراض به سبک یک جوان عاصی جنوب شهری بود علیه اشرافیتی که از معابر و خانهها و مغازهها و آدمهای شیک شمال شهر میگذشت. شما نمیتوانید شکلگیری یک شخصیت را غیر از آن عوامل ژنتیکی و محیطی که در آن پرورش پیدا کرده، بررسی کنید، از به اصطلاح معاشران و حلقه خانواده و عواملی اینچنینی منها کنید. نصرت دقیقا محصول جنوب تهران است و خب در چنین وضعیتی شما نمیتوانید بگویید که او نگاه دیگری خارج از آن نگاه تبارشناسانه میتواند داشته باشد. البته نصرت تمایلات تصوف هم داشت. منتها نه تصوف به اصطلاح دیوانی و تصوف مولانایی. بلکه تصوف کوچهبازاری ملهم از جنوب تهران، یعنی نوع تصوفی هم که داشت، همراه با گرایش لوطی بود، علاقه بسیاری به نقاشی و فلسفه داشت، نگاه فلسفیاش در کتاب شمشیر معشوقه قلم پر پیداست و صفت بارز نصرت رندی او بود.
علت اینکه نصرت به جنوب شهر میپردازد برآمده از همان باور و دغدغه به نیماست که بر فرهنگ ادبی ما افزوده است، اینکه از خودت بنویس آنطور که زندگی میکنی ملهم از سبک زندگیات! نصرت هم خودش را نوشت و ادا در نیاورد. تفاوت فاحشی است میان نوع نگاه نصرت با شاملو. شاملو از زبان و نثر دیوانی فارسی استفاده میکند، برخلاف نیما که از زبان خراسانی تغذیه کرد، نصرت اما از زبان کوچه و بازار، قمارخانهها، شیرهکشخانهها، محله جمشید و… بهره برد. نصرت کلماتی را که شاعرانه نبود، وارد شعر میکند. او در این خصوص بدعتهای کمسابقهای از خود بر جا گذاشت.
اگر امروز نصرت در ظاهر کمتر مورد توجه قرار میگیرد، به این دلیل است که نسخههای فیک، جای نسخههای اصلی را گرفتهاند.
تفاوت نصرت و دیگران
نصرت دقیقا آمده و دوربین عکاسی را برداشته و تابوشکنی کرده، رفته سراغ طیفی که نگاه رسمی نمیخواست جامعه از غلظت وجود آنها آگاهی افزونتری پیدا کند. او رفت دنبال طبقههایی که پیش از آن مورد توجه نبودند و از مناسبات آنها شاعرانه عکس میگیرد. برای نمونه شعر برای چاقو. نصرت در شعرهایش از منِ اجتماعی خود میگوید. چه از نگاه ایدئولوژیستها، چه از نظر آنهایی که به اصطلاح دیدگاهها آیینی، سنتپسند و اخلاقی دارند، همه تحلیل اشتباهی در مورد شعر نصرت دارند، است. بخشی از روشنفکران ما هم متاسفانه دچار چنین خبطی شدند که نصرت فساد و سیاهی را ترویج میکند. به او میگویند شاعر سیاهیها یا شاعر شعرهای سیاه! در واقع او سیاهیها را افشا و برملا میکند. نصرت در شعرهایش لایههای پنهان جامعه را عیان میکند. نصرت با این برملا کردن بدون اینکه انگ سیاسی به او بخورد، کار بزرگی کرد. یعنی شما وقتی شعرهای نصرت را میخوانید دقیقا انگار عکسهایی را گرفته با آن فرمی که از لحاظ شعری از نیما و ذهنیت تابوشکنانهای که از هدایت گرفته است. به همین خاطر است که او بیشتر خودش را شاگرد هدایت میدانست تا نیما.
شما از شعر نصرت به مسائل جامعه میرسید. او شما را به جاهایی میبرد که بسیاری از شاعران دیگر نتوانستند ببرند. شگفتی در شعر نصرت، شگفتی در مهندسی کلمات نیست؛ شگفتی در نوآوریهایی است که در نحو دارد؛ آن هم به واسطه هنجارشکنی که موتور این نوآوریهای او است.
شاملو هم در جایی گفته است که نصرت از همه ما شاعرتر بود. شاملو در شعرهایش از آرمانها میگوید و فضایی را توصیف میکند که بشر میخواهد به آن دست پیدا کند؛ اما نصرت همین دم را غنیمت شمرده است.
جای خالی نصرت در میان پنجتن شعر نو
نصرت اگر درگیر اعتیاد نمیشد، بسا ما با یک نصرت دیگر مواجه بودیم. شاید ۱۰ برابر بزرگتر از نصرتی که امروز داریم. یا نه، یک شاعری از زاویهای دیگر؛ در واقع در پدیدآیی یک پدیده، به اندازه عوامل دخیل صورتهای دیگر از او میتواند قابلیت وجودی بیابد. برای نمونه شاملو در کنار همین اعتیاد به واسطه اینکه همسرانش فقط همسر شاملو یا نقش معشوقه یک عاشق را بر عهده نداشتند، بلکه همراه، مکمل یا دستیار او هم بودند، توانست از این آسیب اجتماعی عبور کند.
نصرت رفیقبازی زیاد کرد و در کل یک هنرمند حرفهای بود، اما نه حرفهای از نوع شاملو. شاملو حرفهای بود و هوشیار و هدفمند دیگران را عاشق خود میکرد، یعنی صبح بلند میشد اگر مشکلی هم داشت اما میدانست که باید بنویسد. اینها دقایقی هست در مورد افراد که باید آدم به صورت مسوولانه در موردش صحبت کند. همچنین حمایت مالی هم بسیار نقش دارد، اغلب شاعران تمرکز ناپذیرند، همسرانشان اگر جز وظیفه خانه و عشقی، برنامهریزشان نباشند و همراه و دستیاری نکنندشان، از این ازدواج پدیده ادبی و هنری بیرون نخواهد زد؛ یا باید خود مانند هدایت و گلستان از یک خانواده ثروتمند باشید، یا مانند شاملو که از همه لحاظ حمایت شوید.
حرفهایگری یکی این است که شما استمرار داشته باشید، اما نصرت اینگونه نبود. او تا یک مقطعی استمرار داشت، خودش چموشی میکرد و از عشق زوجش به خود سوءاستفاده میکرد و مرد خانه نبود، شاملو هم عیاشیهای خودش را داشت اما از مقطع آیدا، آیدا برنامهریزی میکرد و دستیارش بود، نصرت را اما این آسیبهای اجتماعی متوقفش کرد، همچنین افزون بر آن نصرت چون چسبیده به حزبی نبود، از آن بخش پروپاگاندایی بیبهره بود. همسر نصرت که نقاش و طراح و خیاط بود، از بابت نداشتن زوج کاری و برنامهریز رنج میبرد، پوران خانم از اشرافزادههایی که نصرت را از راه شعر نصرت و چون نام نصرت هم مردانه و هم زنانه است، او گمان داشت نصرت زن است! پوران خانم بسیار موقر، تاوان عشقش به نصرت را از جوانی تا لحظه مرگ نصرت داد. او شبانهروز در خیاطخانه هم آموزش میداد هم لباسهای روز را منحصرا برای طبقه اشراف رشت سفارش میگرفت، تنها افرادی که نصرت را حمایت میکردند دوستان و دوستدارانش بودند و اواخر از سوی او پسرش آرش برای کتابهایش با ناشران وارد مذاکره میشد. گاه هم علی باباچاهی برای مجله آدینه به میانجی من پیغام میداد تا شعری تازه از او بگیرم. معاشران او هم اغلب یا همین دوستانی بودند که در حلقه دوستداران شعرش بودند، یا شاعران و نویسندگان شهر رشت. گاه هم دوستان قدیم و روزنامهنگاران مرکزنشین پس از درج گفتوگویش در نشریه «کادح/ ویژه هنر و ادبیات» در اوایل نیمه دوم دهه شصت به سراغش میآمدند. متاسفانه آسیبهای ناشی از اعتیاد تاثیر واضحی در زندگی حرفهای و سلامت نصرت رحمانی داشت.
بعد از انقلاب هم که نصرت به رشت آمد و اصلا تا مدتها همه فکر میکردند نصرت جایی مخفی یا فوت کرده است. تا زمانی که پیشتر گفتم مصاحبه او در شماره دوم مجله هنروادبیات کادح چاپ شد و بعد از آن بود که مجلات آدینه و نشریات پایتخت و… به سراغش آمدند و بعد کمکم دوستاش به سراغ نصرت آمدند.
معبر نصرت
فرهنگ شعری نصرت زنده است، برخی از شاعران را میبینیم که متاثر از تابوشکنی از نوع نصرت هستند، اما اگر به صورت مستقیم بخواهیم انگشت بگذاریم و بگوییم که فلان شاعر امروز متاثر از نصرت است، بهطور مشخص، نه! چرا که زبان نصرت برآمده از فرهنگ زیست خاص همو -در مقطع و محدوده زمان خود- بود. یعنی نه آن دوره و نه زیست نصرت و زبان او قابل تقلید نیست، اما زبان ذهنی او قابلیت تسری دارد! نصرت به اندازه خودش بر پیکره ادبیات فارسی افزوده منتها از منظری دیگر، درست است که شاهراه ایجاد نکرد، ولی در شهر ادبیات گذری و معبری را ایجاد کرد که کاملا مشخص بوی نصرت را میدهد.
مقدمه نیما و نقد شعر
شاگردانِ دوست عزیز من دکتر براهنی و تعدادی از پژوهندگان امروز مدعی هستند که بزرگترین منتقد ما یا پدر نقد شعر ما رضا براهنی است، اما بهنظر من پدر نقد ما، پدر شعر نو ما، نیما است. شما نگاه کنید ببینید چیزی که نیما در مورد همان کوچ نصرت مینویسد، یا درباره هر کدام از شاعران و جهانبینی و ساحتهای زیباشناسی در هیات نامهها و کتاب ارزش احساسات زد دقیقا نوعی نقد است، بدون اینکه سراغ اشکال نقد آکادمیک مبنی بر نظریهها برود، بلکه از شعر او دربارهاش نظر میدهد که بسیار دقیق و درست است.
روزهای آخر
این سالهای آخر بر اثر کهولت دستهایش میلرزید و بسیاری از دستنوشتههایش هم اصلا قابل خواندن نبود. آن دفتری هم که آرش، فرزندش میگوید دزدیده شده است، با اطمینان میگویم هرگز بهدرد کسی نمیخورد و واقعا حیف است که این بخشی از میراث شهری ما گم بماند، تا دیر نشده امید است یابنده آن را بازگرداند تا دوستداران ادبیات شعری و دوستداران شعر نصرت رحمانی از آخرین شعرهای او بیبهره نمانند.
- کد خبر 129070
- پرینت