به گزارش غیرمنتظره و به نقل از خبرآنلاین، فروزان آصف نخعی: مطلب تحلیلی زیر، در صدد است به این سوال کلیدی پاسخ بدهد که چرا مداخله نظامی گسترده قدرتهای خارجی و اپوزیسیون ایران، که هدفشان براندازی نظام و بازگرداندن ایران به مدار سرمایهداری جهانی بود، شکست خورد؟ نویسنده استدلال میکند که این عملیات، که در خرداد ۱۴۰۴ آغاز شد و شامل حملات هوایی اسرائیل با پشتیبانی عملیاتی جاسوسان داخلی بود، با هوشیاری و واکنش قاطع مردم، قدرت بازدارندگی موشکی ایران و رهبری کشور خنثی شد. همچنین، متن به نقش رسانهها در «جنگ روایتها» و اهمیت اتحاد ملی و تقویت جامعه مدنی برای مقابله با تهدیدات آینده تأکید میکند. این مقاله تحلیلی در زیر از نظرتان میگذرد:
****
نظریه گرامشی؛ نارضایتی گسترده و فقدان تکیه گاه طبقاتی
چرا مداخله نظامی ناتو، اسراییل، آمریکا، و پادوهای آنان مجاهدین خلق، رضا پهلوی و جاسوسهای داخلیشان شکست خورد؟ عملیاتی که اگر به اهداف خود میرسید فاجعه بارتر از طراحی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ علیه دکتر محمدمصدق تمامیت ارضی و استقلال ایران را هدف قرار میداد. جرج بال عضو کمیسیون سه جانبه، قبل از انقلاب اسلامی سال ۵۷ تاکید کرده بود که ایران کمربند سبز اعتقادی در برابر کمونیسم، تک محصولی و اقتصاد نفتی و در نهایت به سلول ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک جهان، به دامن مادر یعنی سرمایه داری جهانی برمی گردد. بعد از وقوع انقلاب ۱۳۵۷، آمریکا با جنگ، تحریم، سیاستهای امنیتیسازی و مهار و تجاوز، همواره درصدد بود با واردسازی زخمهای پی درپی، ایران استراتژیک را به اتخاذ دیدگاههای نظری، و مشی انطباق گرایانه به مدار جهان سرمایه داری برگرداند. مانند آنچه در زمان مرحوم مصدق با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انجام داد.
در راستای هدف مذکور، در جنگ ۱۲ روزه، موج نخست مداخله نظامی از ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، آغاز شد و نیروی هوایی اسرائیل با تکیه بر پایگاه داخلی موساد یعنی مجاهدین و سلطنت طلبان وابسته به رضا پهلوی، و ابزار رسانهای به چندین نقطه در سراسر ایران حمله کرد. این حملات تأسیسات هستهای، پایگاههای نظامی، مناطق مسکونی و منازل مقامات ارشد نظامی را هدف قرار داد. اما در نهایت سه عامل مردم، نیروی موشکی و رهبری ایران، منتهی به شکست حمله و کودتا شد.
نکته آن که مداخله نظامی غرب، با نظریه سازمان با شوک وارد کردن به ایران و براندازی نظام سیاسی، در هماهنگی کامل است. این همبستگی در براندازی آن اندازه هماهنگ است که نمیتوان از منظر تشکیلاتی، روش، و اهداف، میان اهداف سازمان، اسراییل، ناتو، تفکیک قائل شد. اهداف سازمان در راهپیمایی ۳۰ خرداد ۶۰، انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، و نخست وزیری، با زدن سرشاخه ها، ایجاد خلاء مدیریت و هرج و مرج، و در نهایت براندازی نظام بود. آنان با توجه به نظریه گرامشی و الگو قراردادن عملکرد لنین، معتقد بودند برای براندازی، باید با تنه زدن، همچون سقوط نظام تزاری، نظام جمهوری اسلامی را سرنگون کرد. تنه زدن از طریق نفوذ گسترده، ترورهای سراسری، ایجاد درگیریهای خیابانی، راهپیمایی مسلحانه، و انفجار تحقق مییافت.
سازمان، اندیشکدههای ناتو و اسراییل، بر اساس نظریه گرامشی، به این نتیجه رسیده بودند که نظام سیاسی با برگزاری انتخابات ضعیف، و ایجاد نارضایتیهای گسترده از سوی تندروها به دلیل پرداختن به مسایل فرعی چون حجاب و پرهیز از حل مسئله اصلی مانند اقتصاد کشور، طبقهای را به ویژه همچون طبقه متوسط، طبقه کارگر، و طبقه فرودستان را نمایندگی نمیکند و با وجود منافع متفاوت و حتی متضاد در نظام سیاسی، نه تنها مردم را از دست داده، بلکه مردم در این مرحله دارای آمادگی لازم برای ورود به عرصه اجتماعی برای براندازی نظام در بحبوحه حمله به ایران و نظام در چند روز اول هستند. آنان دائم این شعر اخوان ثالث را یادآوری میکردند که:
کاوهای پیدا نخواهد شد، امیّد
کاشکی اسکندری پیدا شود…
البته هوشیاری ملت ایران، چنین نظریهای را برای شرایط موجود نه تنها ابطال کرد، بلکه فهم تاریخی ملی و مدنی ایرانیان، منتهی به ورود شعارهای ملی و ترکیب آن با شعارهای مذهبی، نصب تندیسهای آرش کمانگیر در شهرها و مداحیای ایران وای ایران خدایی در حسینیه امام خمینی شد.
نظام رسانهای جهانی پیشقراولان اشغال نظامی ایران
برای شکل گیری چنین حمله ای، مانند حمله آمریکا به عراق، انفجار اطلاعات شبکههای تلویزیونی به رهبری سی ان ان، لازم به نظر میرسید. الگوی فتح خبری سی ان ان به خوبی راه را برای اقدامات هوایی و زمینی آمریکا بازکرد. انفجار خبر، قبل از انفجار بمب، کشور مورد حمله را فتح و کار افکار عمومی آن را یکسره در اختیار گرفت. در ایران بیتردید، صدا و سیمای کم فروغ و جناحی قادر نبود، در برابر امواج رسانهای ناتو نقش لازم را ایفا بکند. اگر ایرانیان میخواستند به صداو سیما متوسل بشوند، تا کنون از ایران و ایرانی چیزی باقی نمانده بود.
اما همه قدرت رسانهای جهنمی ناتو، اسراییل، مجاهدین، ملی مذهبیهای بریده، چپ نماها، و ایران اینترنشنال، در برابر فرهنگ فردوسی در شاهنامه قرار گرفت. رستم برای حفظ ایران در برابر توران، از فرزندش گذشت و او را که میرفت در تله شاه توران بیفتد، از بین برد. این روایت تاریخ اساطیری و حماسی ایران در شاهنامه فردوسی بود که با طرح جنگهای طولانی و خونین میان ایران و توران، که صرفاً نبردهای نظامی نیستند، بلکه نمادی از کشمکش خیر و شر، نور و تاریکی، و نظم و بینظمی اند، هوشیاری ملی ایرانیان را یاری کرد و آنان با عکس العلمی بسیار سریع، صحنه را به نفع ایران و ایرانیان تغییر دادند. به هر روی دو روایت شامل یکی مذهبی در باره اسماعیل و ابراهیم (ع) و دیگری روایت ملی در باره رستم و سهراب، در ایران معاصر راه گشایی سترگ در برابر هجوم وحشت و مرگ بوده اند.
از این رو قبل از تحقق نظریه گرامشی در باره تنه به جمهوری اسلامی ایران، قرار بود در حوزه پروپاگاندا، جمله معروف «تو اخبار را بساز، من جنگ را میسازم» (You furnish the pictures and I’ll furnish the war) ویلیام راندولف هرست، غول رسانهای آمریکایی، که مبتنی است بر قدرت و نفوذ رسانهها در شکلدهی به افکار عمومی و حتی تحریک به جنگ، فضای افکارعمومی ایران را قبل از اشغال سخت نظامی، اشغال نرم رسانهای بکند. از نظر هرست، رسانهها در این جنگ تحریف واقعیت، تحریک احساسات عمومی، هدایت افکارعمومی در جهتی خاص، و ابزاری برای دستیابی به اهداف سیاسی، اقتصادی را سرلوحه استراتژی خود قرار میدهند. در واقع، نظریه هرست بیان میکند اگر رسانهها قادر به «ساخت» اخبار باشند، میتوانند زمینهساز «ساخت» جنگ نیز باشند، زیرا افکار عمومی را برای پذیرش و حمایت از درگیریهای نظامی آماده میکنند. در این پروژه، خلاف همه شناخت علمی، قرار است آن چه ایده آل برای براندازی است به صورت حقیقت جلوه کند.
ابتدا سازمان مجاهدین، سپس ایران اینترنشنال، ملی مذهبیهای بریده و چپ نماها
رجوی و سازمان با ابتناء به دیدگاههای سوسیالیستی در کتاب شناخت، به خوبی بر موانع ساختاری برای تحول اجتماعی و سیاسی احاطه داشتند. اما الزامات عملی جنگ قدرت، احاطه آنان روی متون علمی در باره ساختار ازجمله ساختار حکومتی به قدرت فردی رهبری ایران تقلیل داد. این تقلیل شناختی، راه آنان را برای خیانتهای بیشتر و افتادن در دامن رژیم بعث باز میکرد. مریم رجوی همین موضع را در شرایط کنونی علیه رهبری ایران اعمال کرده است. به عبارت دیگر شکاف میان شناخت و عمل، و ملاک قرار دادن موفقیت بر اساس پیروزی و کسب قدرت به هر نحو ممکن، با تکیه به اسراییل، ناتو و آمریکا، از منظرفلسفه سیاسی باعث شد ورای امر پراگماتیسم، سازمان تبدیل به اپورتونیسم چپ نما و برای تحقق شعارهایش متوسل نوعی نفاق نظری و استراتژیک شود.
برای این منظور سازمان دائم کوتاهترین راه را برای پیروزی انتخاب کرد و برای این هدف، راه حل فردیسازی مسایل جمعی و ساختاری را برگزید. رجوی در کتاب «جمعبندی یکساله مقاومت مسلحانه» که با عنوان گزارش مسئول اول سازمان مجاهدین خلق اواخر سال ۱۳۶۱ در خارج از کشور منتشر شد، میگوید که نقطه موفقیت سازمان در ۳۰ خرداد، همه گیر کردن شعار «مرگ» بود و این که آیت الله خمینی رهبر ایران مشکل اصلی و عامل همه نابسامانیهای موجود است.
موساد و سیا، با حرکت میدانی سازمان مجاهدین، اپوزیسیون انشعاب کرده از ملی مذهبی، و ایران اینترنشنال به طرز شگفت آوری در سال ۲۰۲۵ همین خط مشی را دنبال کردند. آنان با نفوذ در جنبشهای اجتماعی ایران، تلاش کرده اند، با مصادره مطالبات به حق مردم، خط مشی خود را از منظر تبلیغاتی، بر اساس نظریه تو اخبار را بساز من جنگ را برایت میسازم، به پیش ببرند و مسائل ساختاری به اختیارات فردی رهبری تقلیل بدهند. رجویسم، در ابتدای انقلاب و اکنون، با تلاش منشعبان ملی مذهبی بریده، و چپ نماها، به همراه رضا پهلوی، با تقلیل مسایل ساختاری، به مسایل فردی، تلاش کردهاند با عقب نگاه داشتن جامعه مدنی ایران مبنی بر تثبیت فهم فردگرایانه از مسئله ها، و جبرهای حاکم بر آن ها، مردم را به دام جنگ داخلی کشانده خود به مانند الجولانی در داخل، یوق بردگی در برابر اسراییل و آمریکا برگردن انداخته و از این طریق به قدرت برسند.
غافلگیری اسراییل در برابر عملیات غافلگیرانه مردم
اما ۲۳ خرداد و حمله غافلگیرانه اسراییل، به ایران با وجود خسارات فراوان مادی، و کشتار وحشیانه بیش از هزار نفر از هموطنان، فرماندهان نظامی و… بشارت دهنده به منصه ظهور رسیدن شخصیت و هویت تمدنی ایرانیان بود. هیچ صحنهای نمیتوانست برداشتهای دشمنان ایران را این گونه نقش برآب نشان بدهد. به منظور فهم اصالت تمدنی یک ملت، کافی است شیوه عکس العمل آنان، در تحولات اندیشیده نشده، مورد سنجش و بررسی واقع شود. در این باره سه محور مردم، نیروی موشکی، و رهبری ایران در برابر حمله ۱۲ روزه قابل تامل هستند:
اول مردم: بر اساس نظریه ماکس وبر، نظام سیاسی مشتقی از جامعه فرهنگی است. مارکس نیز تحولات عمده را خارج از حوزه سیاسی و رسمی جستجو میکند. بر اساس نظریه جوئل میگدال جامعه همواره موثر در رفتار دولت است. و در ایران جنبشهای اجتماعی حاکی از آن هستند که جامعه در حال قدرتیابی شکوهمند بر اساس صبر و انتظار، عمل به موقع، و پیش برد تامین قدرت به عنوان نیروی موازنه ساز و تمدنی است. از این منظر عکس العمل هوشمندانه مردم نسبت به شوک و تنه استراتژیک اسراییل، عملیات غافلگیری اسراییل را با عملیات غافلگیری متقابل مواجه کرد.
فهم تاریخی و هوشمندانه همراه با انعطاف بسیار بالای مردم، به معنای دربرگرفتن نظام سیاسی به قصد دفع حملههای دشمن؛ ناتو، آمریکا، اسراییل و پادوهای آنان بود. مردم مطالبات خود مدنی خود را از حمله دشمن به ایران در همان روز اول جدا کردند، و علیه دشمن، در عمل نقشهای متفاوتی را برعهده گرفتند. سرعت عمل مردم، تحلیلهای تشکیلاتی نفوذیها را نقش برآب کرد به نحوی که همکاری گسترده مردم با نیروهای امنیتی و انتظامی، تحرکات بسیاری از آنان را به ویژه در بخشهای اجرایی خنثی کرده، منتهی به دستگیری و وارد آوردن ضربات سنگین برآنان شد. نقطه عطف حرکت مردم در چارچوب رفتار مدنی و نه صرفا ملی، با وجود مطالبات گسترده، حرکت به سوی حفظ تمامیت ارضی کشور، نظام سیاسی، و تامین امنیت بود.
دوم نیروی موشکی: عدم ظهور به موقع هوشیاری و عملکرد مناسب در مردم میتوانست، بر عملکرد نیروی موشکی ایران تاثیرات منفی به جا بگذارد. با عکس العمل مثبت مردم، نخستین بازدارندگی در برابر دشمن رخ نمود. به دنبال آن نیروی موشکی سپاه پاسداران، علی رغم ازدست دادن کادر فرماندهی، به سرعت به خود آمده، با قدرت، هدفگیری لازم را بر روی نیروها و امکانات دشمن اعمال کردند. اگر موشکهای سپاه قادر نبودند از گنبد آهنین عبور کنند، و یا درعین عبور، به دشت و صحرا اثابت میکردند، بیتردید وحشیگری اسراییل با حمایت ناتو و آمریکا تا به زانودرآوردن ایران با ایجاد حمام خون در خیابانهای تهران و دیگر شهرهای ایران ادامه مییافت. همانگونه که بیش از ۶۰ هزار نفر از شهروندان غزه و لبنان بر اثر حمله اسراییل در خون خود غلطیدند.
الکساندر جورج و ریچارد اسموک این حقیقت را متذکر شدهاند که بازدارندگی به لحاظ نظری و عملی در سه سطح مختلف جنگ استراتژیک، جنگ محدود و منازعه مادون محدود در نقطه پایین طیف خشونت تکامل یافته و بازدارندگی تنها بمب هستهای محدود نمیشود. این که جنگ ایران در کدام یکی از سه محور قابل تحلیل است جای بحث دارد.
مسلماً مفهوم محوری که پایه محاسبات مربوط به ملزومات بازدارندگی استراتژیک را تشکیل میدهد برخورداری از توان «نابودی قطعی» برای انتقام گیری پس از حمله قطعی است. اما جمهوری اسلامی ایران علی رغم مسلح نبودن به بمب هسته ای، با هدف قرار دادن موسسه علوم وایزمن در شهر رحوفوت در جنوب تل آویو، با حدود ۲۵۰۰ پژوهشگر و کارمند، و بیش از ۳۰ ازمایشگاه علمی، با قابلیت بالای نقش نظامی و راهبردی در حوزههای هسته ای، موشکی، پهبادی، و…برای اسراییل، بخشی از زیرساخت امنیت ملی اسراییل را مورد تهاجم نابودکننده قرار داد. از این منظر به منظر میرسد نیروی موشکی سپاه پاسداران، قادر شد جنگ استراتژیک اسراییل علیه ایران را به جنگ استراتژیک و محدود، تبدیل کرده و فضای جنگی را به مرحله نوین بازدارندگی ارتقا بدهد.
موسسه وایزمن بنابه گزارش یورونیوز، دارای پشتیبانی فناورانه از ارتش اسراییل، مثل توسعه سامانههای پیچیده نظامی با تکیه بر هوش مصنوعی، فناوری پهبادها و سامانههای خودران، ابزارهای پیشرفته ردگیری الکترونیک، جنگ الکترونیک، و اختلال در سامانههای دشمن، پژوهش در زمینه انرژی هستهای است. انهدام وایزمن بیانگر آن بود که ایران قادر است زیرساختهای مهمتری در اسراییل به ویژه در حوزه هستهای مورد هدف قرار بدهد مانند پایگاه هستهای دیمونا که میتواند برای این کشور پیامدهای وحشتناکی داشته باشد.
بنابراین بنابرنظریه الکساندر جرج، و ریچارد اسموک، هرچند جنگ ۱۲ روزه اسراییل و ناتو علیه ایران، در حوزه منازعه مادون محدود در نقطه پایین طیف خشونت قرار ندارد، ولی علیرغم بیدفاع شدن ایران در حوزه نبردهوایی، با سلاح موشکی ایران موفق شد جنگ استراتژیک اما محدود موفقی را به نمایش بگذارد. از این منظر این تنها ایران نبود که دچار خسارات سنگین میشد. بلکه اسراییل که به طور تاریخی در برابر چنین واقعهای قرار نگرفته بود، ناگهان دچار احساس خطر ارضی و سرزمینی شد.
سوم رهبری: رهبری و نظامیان و همچنین انعطاف بالای مردم، خط قرمز خود را به صراحت و قدرت بالایی به نمایش گذاشتند: حفظ ایران. اگر اسراییل ذرهای به ذهناش خطور میکرد که رهبری، نیروهای نظامی و همچنین مردم، در برابر حمله مذکور عقب نیشینی میکنند و خط قرمزشان حفظ حیاتی فردی و زنده ماندن است، به طور قطع، به تهاجم وحشیانه خود برای به زانودرآوردن ایران ادامه میدادند. با همه نقایص که حاکمیت سیاسی ایران دچار آن است، ولی نیروهای نظامی و رهبری نشان دادند، گفتمان مرگ و شهادت، در نزد آنان امری جدی است، و به طور کامل واقفند که علاوه بر سربازان، رهبری و فرماندهان به ویژه دارای سابقه صف، در این بازه زمانی هدف اصلی غرب به شمار میروند.
نظریه «آمادگی برای مرگ» (Readiness to Die Theory) به معنای مفهومسازی مجدد از «خود» و کنار آمدن با فرآیند مردن است. آتول گوانده (Atul Gawande): در کتاب: «Being Mortal: Medicine and What Matters in the End» (۲۰۱۴). به اهمیت گفت وگو درباره پایان زندگی و تصمیمگیریهای مربوط به آن میپردازد و تأکید میکند که آمادگی برای مرگ، در واقع آمادگی برای زندگیست. این تعریف در کتاب گوانده، دارای ریشهای در تاریخ ایران زمین، و ایران حسینی است. این تعریف میرساند که چگونه در تاریخ ایران زمین، نهضت حسین (ع) زنده و پویا در زندگی روزمره مردم جاری است، ولی یزید هر روز بیش از گذشته منفورتر است.
چه میتوان کرد؟
اکنون مردم و نظام سیاسی در حساسترین لحظات تاریخی ایران زمین قرار گرفتهاند و نیازمند حمایت و مراقبت از یکدیگر هستند. این موقعیت خود ناشی از وضعیت تحمیل مرگ از سوی ناتو، آمریکا و اسراییل به ایرانیان است. تئوری زندگی با مرگ، که نظریهپرداز اصلیاش Copp (کاپ) است که مفهوم «تئوری آمادگی برای مرگ» (Readiness to die theory) را مطرح کرده، آن را بر مفهومسازی مجدد از «خود» (Self) و مقابله با فرآیند مردن در تماسهای چهره به چهره، اعمال مستقیم و غیر مستقیم، حمایت و کنترل و مراقبت، تماشا و انتظار، و نگهداری متمرکز کرده است. بر اساس این نظریه این مردم قوی و دولت قوی هستند که میتوانند از پس چنین وظایفی سترگ برآیند.
مردم، نیروهای نظامی، و رهبری، در چارچوب ایران حسینی، اقتدار و عزت کشور را در جنگ ۱۲ روزه حفظ کردند. استمرار این اقتدار، تنها در گرو قدرتمندسازی جامعه مدنی، احزاب و به طور کلی مردم، با سازوکارهای اقتصادی، دیپلماسی صلح طلبانه و پرهیز از جنگ است. یادمان نرود اگر مردم با رفتار خود، حمله غافلگیرانه مردم را غافلگیر نکرده بودند، خیابانهای تهران بدون تردید صحنه جنگ داخلی بود. از این رو بدون سازوکارهای تقویت جامعه مدنی، نظام اطلاعرسانی شفاف، تقویت اقتصادی جامعه و فسادزدایی، امکان مقابله میان مدت و درازمدت در برابر ناتو، امریکا، اسراییل، و وابستگان به آنها یعنی مجاهدین، ملی مذهبیهای بریده، و ایران اینترنشنال وجود ندارد. حاکمیت سیاسی برای تحقق این مقصد، نیازمند عفوعمومی و بزرگسازی چترسیاسی برای جذب حداکثری است.
درغلتیدن به شعارهای تندروها، به معنای از میان رفتن سرمایه اجتماعی به وجود آمده و به خطر افتادن عناصر سهگانه مردم، نیروهای نظامی و رهبری کشور است. تندروها حتی از مرحله جدید ایران حسینی، درک درستی نداشته، مترصد تکمیل قانون حجاب، و تدوین طرحهای غیر واقعی مقابله با جاسوسها در مجلس هستند که از درون آنها جز تعمیق شکافهای ملی، و ازبین رفتن همبستگی عمودی میان دولت و ملت و نابودی همبستگی افقی میان مردم، و طبقات اجتماعی نیست. وقتی باقی نمانده، در جنگ ۱۲ روزه ضربههای سنگینی متحمل شده ایم. دشمن نیز چنین است. اما قبل از به خود آمدن دشمن، مردم و دولت پزشکیان بعلاوه حاکمیت سیاسی باید پیشدستی کرده، روند همبستگی عمودی و افقی را تعمیق کنند. زمان بسیار تنگ است. شعار ایران حسینی، باید خود را به سرعت در آیینه آشتی ملی، عفو عمومی، صلح خارجی و رفاه اقتصادی داخلی به تماشا بنشیند.
- کد خبر 129160
- پرینت